خوش آمديد

جملات زیبا و کوتاه از حسین پناهی

جملات زیبا و کوتاه از حسین پناهی دژکوه شاعر و نویسنده وکارگردان و بازیگر ایرانی که در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در قبرستان شهر سوق به وصیت خود ایشان فقط به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده‌است، به خاک سپرده شد.

*
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!
*
می دانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... !
از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما "
فهمیدم
پای " او " در میان است ...
*
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
فقط" شر" و " آفت" می بینی !
می‌دونی"بهشت" کجاست ؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...
*
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
*
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
*
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
*
وقتی کسی اندازت نیست
دست بـه اندازه ی خودت نزن...
*
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا
*
بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان
بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......
*
ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی است !
*
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!
*
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
*
مگه اشک چقدر وزن داره...؟
که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم..

تاريخ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 18:1 نويسنده atefeh| |

خانه های قدیمی را دوست دارم

خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است

همه چیز عمر دارد

حرف دارد

برکت دارد

تکنولوژی آن ها را له نکرده

یاغی گری ها ی مدرن تغییرشان نداده

هنوز حیاط هست

حوض است

کوزه هست

قناری می خواند

ماهی شنا می کند

دیوارهای اتاق های کوچک

مهمان جمعیتی زیاد است

سفره ها گسترده اند

نه دو نفره

نه چهار نفره

صدای پیرها شنیده می شود

حضورشان برکت خانه است

کوزه ها مملو از ترشی

دیگ کوچک مفهومی ندارد

نذری پزان به راه

همسایه حق به گردن دارد

دست ها صدا دارد

درختان نفس می کشند

باغچه هنوز آرزو نشده

زیرزمین انباری نیست

حیاط را بالکن نمی خوانند

پنجره فقط در نقاشی ها نیست

باران در خانه می بارد

ایوان زیر حصیر

چایی همیشه دم است

روی سماور

توی قوری

در خانه همیشه باز است

مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد

غذاها ساده و خانگی است

بویش نیازی به هود ندارد

عطرش تا هفت خانه می رود

کسی نان خشکه ندارد

نان برکت سفره است

مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند

دلخوری ها مشاوره نمی خواهد

دوستی ها حساب و کتاب ندارد

سلام ها اینقدر معنا ندارد

سلام گرگی وجود ندارد

افسردگی بیماری نایابی است

گلدان ها در خانه اسیر نیستند

درخت یاس هنوز هست

بوی یاس از شیشه های عطر نمی آید

دست پدر همیشه پر است

خانه همیشه شسته

خاک اینجا نمی ماند

همه چیز زنده است

حتی اگر آن خانه

سال های سال متروکه مانده باشد

تاريخ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:58 نويسنده atefeh| |

تفاوت من و آسمان

دلدارم از من پرسيد :
- تفاوت من و آسمان چيست ؟!
- تفاوت؟ ، عشق من ! در اين است :
وقتي تو مي خندي
من آسمان را از ياد مي برم...‏

 

تاريخ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:55 نويسنده atefeh| |

زمان

زمـــان ...


طولاني مي شود ...
براي كساني كه غصه دارند ،


... كوتاه مي شود ...
براي كساني كه شاد هستند ،


دير مي گذرد ...
براي كساني كه منتظر هستند ،


زود مي گذرد ...
براي كساني كه عجله دارند ،


اما ابدي مي شود ...
براي كساني كه عاشق هستند ... !
--

تاريخ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:52 نويسنده atefeh| |

عشق كنسروي

به خـودش زحمـت نمیدهـد یك نفـر را كشـف كنـد ،
زیبـایی هـایش را بیـرون بكــِشـد ،
تلخـی هـایش را صبـر كنـد ...
آدمهـای ِ امـروز،
دوستـی هـای ِ كنسـروی می خواهنـد !
یك كنسـرو كه درش را بـاز كننـد ؛
بعـد ...یـک نفـر،
شیرین و مهـربـان،
از تویش بپَـرد بیـرون !
و هی لبخنـد بزنـد
و بگویـد :" حـق بـا تـوسـتــــ " ...

تاريخ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:48 نويسنده atefeh| |

.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

آدم‌ها شما را به خدا
اگر قصد عاشقی دارید
عاشق همان شوید که هست
نه عاشق بتی که قرار است از او بسازید 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 17:27 نويسنده atefeh| |

الماس


بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارند،
بعد چشمشون به یه گردو می افته
دولا میشن تا گردو رو بردارن
الماسه می افته تو شیب زمین
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره
میدونی چی می مونه؟
یه آدم...،یه دهــــــن بـــاز....،یه گـــــــردوی پـــــوک ....
و یه دنیـــــا حســـــــرت..!

 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 17:13 نويسنده atefeh| |

سخنان

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ، فيلسوف است.
کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است.
کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد دلال است.
کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست.
کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است.
کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است.
کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است.
کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است.
کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است.
کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد زن و شوهر است.
کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است.
کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است.
کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است.
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند ديوانه است. 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 17:12 نويسنده atefeh| |

حکایت وقت رسیدن مرگ...!

حکایت وقت رسیدن مرگ...!

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت :
حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت...
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...

نتیجه اخلاقی:

سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت...اما الا سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره... بیاییم با زنده ها هم ...
منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم... 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 17:4 نويسنده atefeh| |

بیل گیتس

بعد از خوردن غذا بیل گیتس رئیس بزرگترین شرکت نرم افزاری جهان (مایکروسافت)
5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد.
پیشخدمت ناراحت شد.
بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت گردید و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟
پیشخدمت گفت: من متعجب شدم بخاطر اینکه در میز کناری ، فرزند شما
50 دلار به من انعام داد . درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی
زمین، فقط 5دلار انعام می دهید !
گیتس لبخندی زد و جواب معنا داری گفت :
او فرزند پولدار ترین مرد روی زمینه
ولی من پسر یک نجار ساده.
(هیچ وقت گذشته ات را فراموش نکن . او بهترین معلم توست) 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:53 نويسنده atefeh| |

2 بوسه

توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 بوسه !!
بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!

گفت :
اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !


دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه .... 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:52 نويسنده atefeh| |

از یه جایی به بعد

 

از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی


از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی ، میبُری …

 


از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی

ای .....

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:48 نويسنده atefeh| |

گريه

  

 

مرد کسی نیست که گریه

 

نکند !

 


مرد کسی است که به گریه

 

نندازد … 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:43 نويسنده atefeh| |

غضنفر

غضنفر: برو يه نوشيدني واسم بگير
پسرش: كولا يا پپسي
غضنفر: كولا
پسرش : دايت يا عادي
غضنفر : دايت
.... پسرش : قوطي يا شيشة
غضنفر : قوطي
پسرش : كوچك يا بزرگ
غضنفر : اصلا نميخام واسم اب بيار
پسرش : معدني يا لوله كشي
غضنفر : اب معدني
پسرش : سرد يا گرم
غضنفر : ميزنمتا
پسرش : با چوب يا دمپايي
غضنفر : حيوون
پسرش : خر يا سك
غضنفر : گمشو از جلو چشام
پسرش : پياده يا با دو
غضنفر : با هر چي برو فقط نبينمت
پسرش: تنها برم یا باهام میای
غضنفر : ميام ميكشمت ا

پسرش : با چاقو يا ساطور
غضنفر : ساطور
پسرش : قربانيم ميكني يا تيكه تيكه
غضنفر : خدا لعنتت كنه قلبم وايساد
پسرش : ببرمت دكتر يا دكترو بيارم اينجا
و ...
اینجوری شد که غضنفر دق کرد و مُرد


 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:42 نويسنده atefeh| |

ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده


ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده

تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی
خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده

 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:40 نويسنده atefeh| |

یک دقیقه سکوت!!


یک دقیقه سکوت!!

به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!
به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند

به خاطر شب هایی که با اندوه سپری كردیم!
به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!
به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!

یك دقیقه سكوت!

به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!
بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است!
بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید!
یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!!

برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:34 نويسنده atefeh| |

--------

حس قشنگیه
یکی نگرانت باشه،
سعی کنه ناراحتت نکنه،
حس قشنگیه ...
وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت کنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم،
بگه که حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت کنه،وقتی حق با تو نیست ...
آره ...
♥ دوست داشتن همیشه زیباست ♥ 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:23 نويسنده atefeh| |

باران

باران که می‌بارد... باید آغوشی باشد...
پنجره‌ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گره‌ی کور دست‌ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب‌ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می‌بارد...
باید کسی باشد.... 

 

تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,سـاعت 16:19 نويسنده atefeh| |

ههههه

به دوستم میگم تو چرا هم زن داری هم دوست دختر؟
میگه : مگه تو وقتی تلویزیون تو خونت داری،سینما نمیری
لامصـــب تو عمرم یکی اینطوری قانعم نکرده بود









من یکی که مشکل مالی ندارم، چون اصلا مالی ندارم که بخوام مشکلشو داشته باشم!




اگر به یکدیگر احترام بگذارید، یکدیگر هم به شما احترام می گذارد





- یه سوالی که منو این روزا خیلی درگیر کرده اینه که واقعا چرا مجریان کودک همشون خاله ان؟ چرا هیچوقت عمه ها مجری برنامه های کودک نمی شن؟







يه جا مهمون بودم ، پيرمرده بعد از هفتاد سال زنش رو اينجوري صدا ميكرد: عزيزم ، عشقم، عسلم، زندگيم ، شيرينم، خوشگلم....
تو يه فرصت يواشكي ازش پرسيدم:رمز عشق وعلاقه بين شما دوتا بعد از اين همه مدت زندگي مشترك چيه؟؟؟؟
پير مرد گفت: ده سالي هست كه اسم اين عجوزه رو فراموش كردم واويلا اگه بفهمه.......










زنگ زدم به دوست دخترم, تا تلفن رو برداشت قطع کردم,
اومدم جلو آینه باز کل حرفایی که آماده کرده بودم رو یه بار به خودم گفتم,
اومدم تکرار گوشیو زدم , تا ورداشت گفتم: ببین عزیزم , من امشب مامان بابام
میرن مسافرت, یا شب میای اینجا , یا دیگه نه زنگ میزنی نه اس ام اس میدی و
کات... و این حرفام حالیم نمیشه , منتظرم , خدافظ... یهو دیدم بابام از
اونور خط میگه: قط نکن شازده, اول از مامانت بپرس الان زنگ زده بود
گفت تاید بگیرم, پودر ماشینی بگیرم یا دستی..؟
بعدم برو ساکتو جم کن , توام با ما میای..
در ضمن خاک تو سرت کنن، این چه طرز حرف زدن با یه دختر خانم محترمه؟







یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد:
سر یکی از کلاس هایم توی دانشگاه ، دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :
استاد ! خسته نباشید !!!
البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم!
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!
همه کلاس منفجر شدن از خنده ،
نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!


ما بالاخره نفهمیدیم این مردها عین هم هستند یا سرو تهِ یه کرباسن و یا یکى از یکى بدتر؟
.
.
مسئولین رسیدگى کنن لدفن


آقا داماد چیکاره‌ن؟
کارمند صداسیما هستن.


چه خوب! چیکار میکنن دقیقن؟
صحنه‌های مرغ خوردن رو از فیلمُ سریالا سانسور می‌کنن!


زوجین خارجی موقع دیدن فیلم عروسی‌شون:آخی…یادت میاد اون شب چقدر خوش گذشت؟هیچ وقت یادم نمیره دوستت دارم
حالا زوجین ایرانی موقع دیدن فیلم عروسی‌شون:
ببین خواهرت چقدر داره ضایع می‌رقصه شلوار پسر عموت داره می‌افته از پاش این ایکبیری رو ببین با ننه‌اش نشسته داره غیبت می‌کنه از خودت و خانواده‌ات متنفرم )


یارو دستش شکسته بود از دکتر پرسید من بعد از باز کردن گچ میتونم ویلن بزنم؟دکتر:بله،
_چه خوب چون قبلاً نمیتونستم!!!


درسته که ما روزه نمیگیریم ولی دیگه اینقدر هم کافر نیستیم که اگه واسه افطاری جایی دعوت شدیم نریم !


.
.
.
.


به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ … ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است


دیشب خواب دیدم ازدواج کردم ؛ صبح بلند شدم صدقه دادم !


همیشه تو بحث های ایرانی آخرش که میرسه همه برا خودشون تاسف می خورن بعد یهو یکی میگه : آقا اصن هرچی سرمون بیاد حقمونه … بعد میرن شام میخورن !


کلاس گذاشتن جدید دخترا: من خواستگار مرغ فروش داشتم ردش کردم


فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!
والاااااااا


درد دل پسرا :
خرج عروسی رو که ما پسرا میدیم اونوقت میگن عروسی !
خونه ام که ما پسرا میگیریم میشه خونه ی عروس !
از اون بدتر جونت درمیره کار میکنی یه ماشین میخری اونم میشه ماشین عروس !
دیگه بدتر ۴روز دیگه بچه خواهرت به مامانش میگه مامان مامان بریم خونه زن دایی اینا !
اون وقت دخترا میگن حقشون ضایع شده …


قدیما
قدیما خیلی باحال بود ولی ما نبودیم


بعدنا هم خیلی باحاله ولی ما نیستیم!


یه روز با جعبه خیلی بزرگ رفتم اداره پُست ، جعبه رو گذاشتم رو ترازو کارمنده اومده میگه می خوای پُست کنُی ؟!
گفتم : پَ نه پَ اومدم وزنش کنم ببینم اگه اضافه وزن داره شبها بهش شام ندم !


پسر: یه بوس میدی؟
دختر: اصلا! قبل از ازدواج نمیزارم منو ببوسی؛
پسر: ممم… باشه، ازدواج کردی بهم زنگ بزن بیام ببوسمت، قول دادیا…!


یه بار تو تاکسی از سر حجب و حیا خودم چسپوندم به در نخورم به دختره
دختره گفت آقا این مسخره بازی ها چیه درست مثل آدم بشین دیگه :/
آدم نمیدونه باید چیکا کنه … بد معضلی شده …


شاید باورت نشه
شاید فکر کنی دارم برات کلاس میزارم
ولی ….
افطاری مرغ داشتیم !!!!


گلابی
گلابی کیلو ۱۱ تومن!
از این به بعد کسی بهتون گفت گلابی باید احساس غرور کنید


فقط ۵دقیقه
دقت کردین جمله ” تا ۵ دقیقه دیگه آماده ام.” خانوما و جمله ” تا ۵ دقیقه خونه ام.” آقایون یه معنی رو میده؟


هنوز تحقیقات برای شناخت زنها ادامه دارد…


به غضنفر میگن میتونی نقش یوسف رو بازی کنی ؟
میگه آره ولی نمیتونم پیشنهاد زلیخا رو رد کنم !


شوهر خوب ، مردی است که هیچ وقت ازدواج نمی‌کند.


شعرنوغضنفر:توسیب کدامین درخت پرتقالی که هردانه انارت به سرخی گیلاس های درخت موزاست،ای گلابی!


روز مرد
به دلیل پشت سر گذاشتن روز زن و گذشتن خر از پل و همچنین گران شدن اجناس و تورم، امسال روز مرد، یوم الشک اعلام شد.


درس خواندن در زمان امتحانات
روش درس خوندن بچه ها در ایام امتحانات


این که نمیاد..
اینم که طولانیه ولش..
اینم که تابلوس جوابش چیه..
آخیــــــــــــش… پاشم برم فیسبوک
 

تاريخ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,سـاعت 12:42 نويسنده atefeh| |

 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:55 نويسنده atefeh| |

 

 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:50 نويسنده atefeh| |

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:48 نويسنده atefeh| |

!!!!!!!!

 

 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:46 نويسنده atefeh| |

چارلی چاپلین می گوی

چارلی چاپلین می گوید آموخته ام که

با پول مي شود
خانه خريد ولي آشيانه نه،

رختخواب خريد ولي خواب نه،

ساعت خريد ولي زمان نه،

مي توان مقام خريد ولي احترام نه،

مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،

دارو خريد ولي سلامتي نه،

خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،

مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام که... تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه ای از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:45 نويسنده atefeh| |

جملات بزرگان

یل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.

سوآمی ویوکاناندن:
در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.

آدولف هیتلر
اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی

ویلیام شکسپیر
سه جمله برای کسب موفقیت:
الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.

آلن استرایک
در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.

بونی بلر
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.

توماس ادیسون
من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.

لئو تولستوی
هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.

آبراهام لینکلن
همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است
.
انشتین
اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.

چارلز
در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.
اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندارد ولی دردناک است.

مادر ترزا
اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت
 

تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 20:39 نويسنده atefeh| |

!!!!!!!!!!!!!

مینی بوس پر از مسافر به سوی مقصد در حرکت بود
که مردی رو می بینن که تلو تلو می خورده و منتظر تاکسی بوده.
فکر می کنن حالش بده، توقف می کنند
و مرد بی چاره رو سوار می کنند
همین که راه می افتند، مرد مست به دور و برش نگاهی می کنه
و می گه:عقبی ها بی شرفن، جلویی ها بی شعورن،
سمت راستی ها خرن و سمت چپی ها گاون!
راننده مینی بوس شاکی می شه و
چنان می کوبه روی ترمز که همه ی مسافرها روی همدیگه می افتند! راننده میاد مرد مست رو از زیر دست و پای مسافرها می کشه بیرون
و می گه: مردک!
اگر جرات داری یک بار دیگه بگو کی خر و گاو و بی شعوره!
مرد مست با کمال خونسردی می گه:
من از کجا بدونم؟ با اون ترمزی که تو کردی همه قاطی شدند!
 

تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,سـاعت 18:14 نويسنده atefeh| |

حکایت گاو و خوک

حکایت گاو و خوک


مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.


روزی خوکی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روزِ برایشان شیر و سرشیر می دهی.

اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم ِ از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من بُرس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟



می دانی جواب گاو چه بود؟


جوابش این بود: شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم .
 

تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,سـاعت 18:11 نويسنده atefeh| |

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

جوونی از بیكاری رفت باغ وحش پرسید استخدام دارید?
یارو گفت مدرك چی داری گفت دیپلم
یاروگفت یه كاری برات دارم حقوقشم خوبه پسره قبول كرد
یارو گفت : ما اینجا میمون نداریم میتونی بری تو پوست میمون تو قفس تا میمون
برامون بیاد,
چند روزی گذشت یه روز جمعه كه شلوغ شده بود . پسره توی قفس پشتك وارو میزد از
میله ها بالا پائین میرفت . جو گیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو
قفس شیره داد زد كمك شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت آبرو ریزی نكن
من لیسانس دارم
 

تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,سـاعت 18:6 نويسنده atefeh| |

تنهایی را ترجیح می دهم به تن هایی که روح شان با دیگریست 

تاريخ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,سـاعت 17:6 نويسنده atefeh| |

آی خدا!

آی خدا!
چرا؟
چرا وادارم کردی بیام تو این دنیا؟
چرا بهم حق انتخاب ندادی؟
چرا کسی ازم نپرسید که: هی بشر! تو اصلاً می خوای بیای تو این دنیا یا نه؟!
خدایا! چرا بهم نگفتی که این دنیا اینقده نامرده؟
چرا نگفتی که اینجا آزادی معنی نداره؟
چرا نگفتی که اینجا دل فقط یه نماده؟
چرا نگفتی که نمی شه رو هیشکی حساب کرد؟
چرا نگفتی نمی شه به هیشکی تکیه کرد؟
چرا نگفتی که اینجا زود فراموش میشه خوبیا؟
چرا نگفتی که همه یادشون میره از کجا اومدن، کجا قراره که برن؟
چرا نگفتی هیشکی غیر خودش چیزی نمی بینه؟
چرا نگفتی همه، همه چیزو واسه خودشون می خوان؟
چرا نگفتی کسی اگه خوبی هم بکنه، فقط واسه اینه که خودش سودی می بره ازش؟
آی خدا!
تو که نشستی تو تخت پادشاهیت،
تو اوج آسمون،
جایی که دست بنده هات بهت نمی رسه!
آی خدایی که همیشه می بینی ماها رو!
شده تا حالا دلت بسوزه واسه منی که هیچوقت نخواستم باشم رو زمینت؟
شده یه بار پیش خودت برگردی بگی:
آخی! دختره بیچاره!
شده بخوای بَرَم گردونی همونجایی که ازش تبعیدم کردی به زمین؟
اصلاً می دونی چیه؟
من نخواستم که برگردم به اونجایی که ازش اومدم
فقط منو ببر جایی که هیشکی کاری به کارم نداشته باشه
اینکه تنها باشم، تنهای تنها، واسه خودم زنده باشم،
همین کافیه برام!
چون اینجا من یاد گرفتم که نمی شه رو هیشکی حساب کرد
حتی اگه اندازه یه دنیا دوسش داشته باشی،
نباید بش تکیه کنی!
آی خدا!
. . . !
 

تاريخ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,سـاعت 17:4 نويسنده atefeh| |

Design:♀ali-hadis♂