خوش آمديد

30 راز شادکامي براي دستيابي به بالاترين لذت زندگي

 30 راز شادکامي براي دستيابي به بالاترين لذت زندگي



براي خيلي از ما هدف زندگي فقط پر بودن حساب بانکي، داشتن بهترين خانه و جديدترين اتومبيل نيست. هدف زندگي براي خيلي از افراد فقط خوشبختي است، خوشبختي. بعضي از آدم ها ممکن است خوشبخت تر از ديگران به دنيا آمده باشند و بتوانند لذت زندگي را تمام و کمال ببرند. براي بقيه، دست يافتن به خوشبختي چندان هم ساده نيست، يعني براي آنها اينطور برنامه ريزي نشده است. اما اينهم مثل برنامه ريزي هاي ديگر، قابل تغيير است. شما مي توانيد بااستفاده از نکاتي که در اين مقاله برايتان عنوان مي کنيم، برنامه زندگيتان را از نو بنويسيد تا بالاترين درجه خوشبختي از آنِ شما شود. ببينيد چه چيز شما را خوشحال مي کند. افراد مختلف با چيزهاي مختلفي خوشحال مي شوند. اگر نمي دانيد که چه چيز باعث شادي شما مي شود، چيزهاي مختلف را امتحان کنيد. موارد زير مي تواند شروع خوبي برايتان باشد.

اطرافتان را با افراد شاد و خوشبخت پر کنيد. اگر در کنار افراد عصباني، افسرده و ناراحت باشيد، به شما هم منتقل خواهد شد. کاري هم از دست شما ساخته نخواهد بود. اما اگر در کنار افراد شاد و خوشحال باشيد، شادي آنها به شما نيز انتقال مي يابد و عادات آنها را ياد گرفته و مثل آنها به اتفاقات بد واکنش مي دهيد. و خيلي زود ريشه افکار و تاثيرات منفي از زندگيتان کنده شده و افکار مثبت جاي آن را خواهد گرفت.

قدرداني کنيد. سعي کنيد هر روز زماني را به قدرداني و شکرگذاري اختصاص دهيد. به اين فکر کنيد که بايد بابت چه چيز و از چه کساني شکرگذار باشيد و از کساني که کار خوبي برايتان کرده اند، به طريقي تشکر و قدرداني کنيد.

به راه حل فکر کنيد. به جاي فکر کردن به مشکلات، به مرحله بعدي برويد: اينکه چطور مي توانيد آن را حل کنيد. اگر بتوانيد هميشه به راه حل مشکلات فکر کنيد و چنين طرز فکري را در خود رشد دهيد، مطمئناً بسيار شادتر زندگي خواهيد کرد. با ديگران ارتباط برقرار کنيد. تاجايي که مي توانيد با کسانيکه دوستشان داريد وقت بکذرانيد. اين ميتواند يک تلفن زدن ساده يا يک ملاقات کوتاه باشد. با آنها گفتگو کنيد، کارهايتان را با هم انجام دهيد و صميميت برقرار کنيد.

مسائل را بپذيريد. ممکن است معمولاً از نآن آن آگاه نباشيم اما معمولاً ميخواهيم خودمان، اطرافيانمان و چيزهاي اطرافمان را تغيير دهيم. اين راه قطعاً به بدبختي و ناراحتي منجر خواهد شد چون ما قادر به عوض کردن و کنترل دنيا نيستيم. بايد مه چيز را آنطور که هست بپذيريم، سعي کنيم نهاآنها را درک کنيم يا يايا حتييا حتي دوستشان بداريم. خودتان را هم بايد آنطور که هستيد بپذيريد و به خودتان اجازه دهيد که فقط خودتان باشيد، سعي کنيد خودتان را درک کرده و دوست داشته باشيد. با سايرين هم همين برخورد را داشته باشيد. براي چشيدن طعم زندگي وقت بگذاريد. به جاي پريدن از يک شاخه به شاخه ديگر و با عجله انجام دادن کارها، تصميم بگيريد که هر روز کارهاي کمتري را انجام دهيد، قرارملاقات هاي کمتري بگذاريد و... آنگاه هر کار را آرام تر، با تمرکز و راحتي بيشتر انجام دهيد و سعي کنيد زمان حالتان را از دست ندهيد و از آن نهايت استفاده و لذت را ببريد.

به جزئيات دقت کنيد. زماني که احساس خوبي داريد، از هيچ چيز ناراحت نيستيد، غذايي واقعاً خوشمزه را مزه مي کنيد، يا هر احساس مطبوع ديگر را تشخيص دهيد. دقت کردن به اين جزئيات ساده به شما کمک مي کند روي زمان حال متمرکز شويد. به خودتان جايزه بدهيد. هر روز چند دقيقه هم که شده براي جايزه دادن به خودتان وقت بگذاريد. اين جايزه هر چيزي مي تواند باشد، يک تکه شکلات، يک حمام گرم، راه رفتن با پاي برهنه روي چمن هاي حياط، يا حتي يک چرت کوتاه.

اين بايد بگذرد. وقتي اتفاقات بد مي افتد، و شما براي قبول آن مشکل داريد، همانطور که گذشتگان فکر مي کردند، با خودتان فکر کنيد: اين هم بايد بگذرد. و مطمئن باشيد که آن اتفاق بد هم گذشته و شما جان سالم به در خواهيد برد. بخشش کنيد. وقتي به ديگران بخشش مي کنيد، چه پول باشد يا وسائلي که ديگر به آن نيازي نداريد يا حتي وقتتان يا عشقتان، شادتر خواهيد شد. همين امروز اينکار را امتحان کنيد، مطمئن باشيد که تفاوت شگرفي در زندگيتان حاصل خواهد شد.

علايقتان را دنبال کنيد. اگر کاري را انجام دهيد که واقعاً به آن علاقه داشته باشيد، مطمئناً شادتر خواهيد بود. اين يکي از بهترين کارهايي است که ميتوانيد براي نزديک شدن به احساس شادي و خوشبختي انجام دهيد. اگر غيرممکن به نظر رسيد، دلسرد نشويد. ديگران هم اين کار را انجام داده اند پس مطمئن باشيد که شما هم مي توانيد. به دستاوردهايتان نگاهي بيندازيد. به جاي اينکه به کارهاي نکرده تان يا به کارهايي که در آن شکست خورده ايد نگاه کنيد، به کارهايي که با موفقيت به پايان رسانده ايد فکر کنيد. خيلي وقت ها اين کارهاي خيلي بيشتر از آن چيزي است که خودمان فکر مي کنيم. بخنديد. عمل ساده خنديدن به تنهايي مي تواند شما را شادتر کند. يک فيلم خنده دار نگاه کنيد، جوک بگوييد، کتاب هاي طنز و فکاهي بخوانيد و تا ميتوانيد بخنديد. بفهميد که استحقاقش را داريد. شما شايسته شادي و خوشبختي هستيد. همين جمله ساده براي خيلي از افراد اهميت زيادي دارد چون آنها تصور نمي کنند که واقعاً استحقاق شاد بودن را داشته باشند. اگر احساس مي کنيد شما نيز چنين تصوري از خود داريد، بايد اول بفهميد که اين تصور نادرست است و شما لايق بالاترين شادي ها هستيد.

در کارتان غوطه ور شويد. وضعيتي وجود دارد که در آن شما خودتان را در کاري غرق مي کنيد و دنياي اطرافتان را فراموش مي کنيد. اين کار موجب شادي و بازده بسيار بالا خواهد شد. با از بين بردن چيزهايي که باعث پرت شدن خواستان مي شود، و شروع يک کار مشکل (اما قابل انجام) و مورد علاقه خود مي توانيد به شدي دست پيدا کنيد. هدف داشته باشيد. داشتن هدف هاي زياد منجر به بيهودگي مي شود. يک هدف براي خود انتخاب کنيد و روي آن متمرکز شويد. و براي رسيدن به آن تا ميتوانيد تلاش کنيد. رسيدن به هدف ها موجب شادي و خوشبختي شما ميشود.

الهام بگيريد. کتاب ها و مجلاتي که درمورد داستان هاي موفقيت آميز مربوط به کاري که ميخواهيد انجام دهيد، نوشته اند، را مطالعه کنيد. اينکار به شما الهام و انرژي مي دهد. جشن بگيريد. وقتي کار درستي انجام مي دهيد، وقتي کاري را به پايان ميرسانيد، و احساس مي کنيد از نتيجه کار راضي هستيد، به خودتان جايزه بدهيد و جشن بگيريد. خودمختار شويد. سعي کنيد حداقل در يکي از جنبه هاي زندگي خود خودمختار شويد. اگر در زمينه کارتان باشد که بسيار عالي خواهد بود اما اگر اينطور نبود جاي ديگري را پيدا کنيد مثل يک سرگرمي فرعي يا يک فعاليت اجتماعي. براي شاد بودن بايد کنترل کارهايتان دست خودتان باشد.

براي انجام کارهايي که دوست داريد، وقت بگذاريد. با کم کردن بعضي از تعهداتي که علاقه چنداني به انجام آن نداريد، و جايگزين کردن آن با کارهايي که به آن علاقه منديد، شادي را تجربه کنيد.

مهرباني کنيد. هر روز، سعي کنيد به طريقي به اطرافيانتان مهرباني کنيد. اين مهرياني ها هر چند هم کوچک باشد، مثل باز کردن درب براي ديگران، لبخند زدن به آنها و از اين قبيل، باعث شاد شدن شما مي شود. ورزش کنيد. يک پياده روي کوتاه يا دو مي تواند استرس شما را کاهش داده و روحيه تان را تقويت کند. هيچ کاري سخت نيست.

افکار منفي را از بين ببريد. افکارتان را تحت کنترل داشته باشيد. وقتي به افکار منفي رسيديد سعي کنيد به جاي آن به چيزي خوب فکر کنيد.

حسادت هيچ کمکي به شما نمي کند. خيلي ها عادت دارند هميشه به افراد موفق و شاد حسادت کنند. مطمئن باشيد اينکار شما را به هيچ کجا نميرساند. به جاي حسادت ورزيدن سعي کنيد براي آنها خوشحال باشيد. بعد روي خودتان و کارهاي مثبتتان تمرکز کنيد. از ديدن و گوش دادن به اخبار خودداري کنيد. شايد اين به نظرتان پيشنهادي عجيب بيايد اما مطمئن باشيد اگر يکبار آن را امتحان کنيد هيچوفت پشيمان نخواهيد شد. به جاي اخبار مي توانيد کتاب هايي بخوانيد يا به موسيقي گوش دهيد که روحيه تان را تقويت ميکند. يک چيز جديد ياد بگيريد. عجيب است که خيلي از ما از امتحان کردن کارهاي جديد واهمه داريم و وقتي چيزي را نمي دانيم خيلي زود مي پذيريم. اما ياد گرفتن مهارت هاي جديد يا اطلاعات تازه يکي از لذت بخش ترين کارهايي است که مي توانيد انجام دهيد. به طبيعت روي آوريد. براي تماشاي طلوع يا غروب خورشيد بيرون برويد. آب را تماشا کنيد، چه رودخانه باشد، چه دريا و چه اقيانوس. ابرها و ستاره ها را تماشا کنيد. به حيوانات نگاه کنيد. به آدم ها نگاه کنيد. و از همه طبيعت الهام بگيريد. بيشتر بخنديد. وقتي در يک موقعيت ناراحت کننده هستيد، به اطرافتان نگاهي بيندازيد؛ پوچ بودن آن را درک کنيد و فقط بخنديد. مطمئن باشيد براي هيچ کس اهميتي نخواهد داشت. پس بخنديد و شاد باشيد
 

تاريخ سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 13:45 نويسنده atefeh| |

بي خوابي درمان دارد

بي خوابي درمان دارد

 



اگر شما هم دچار بي خوابي هستيد ، نگران نباشيد ، چون افراد بسياري در جهان هستند که دچار بي خوابي مي شوند و مشکل عمده اي برايشان پيش نمي آيد . نياز افراد به خواب نسبت به نوع فعاليت و سن افراد و زن و يا مرد بودن آنها متفاوت است . بايد توجه داشت که کم خوابي و پرخوابي ، هر دو براي بدن مضر هستند و باعث اختلال در فعاليتهاي بدن مي شوند . وضعيت نرمال ، حداقل ۷ ساعت خواب در شبانه روز است . پس براي اينکه در طول روز شاداب باشيم و بدون خمودگي ، فعاليتهاي روزانه خود را انجام بدهيم ،‌ بايد نسبت به ميزان خواب خود توجه کامل داشته باشيم .

علتهاي بي خوابي

الف - عوامل محيطي : در بسياري از موارد علت بي خوابي به دليل عدم رعايت دکوراسيون مکان خواب يا عدم توجه به فضاي لازم براي محل خواب و عادتهاي خاص در اتاق خواب است . پس :

۱۰ دقيقه قبل از استراحت ، لامپها و تمام روشنايي را قطع کنيد ! با کم نور کردن لامپها قبل از خواب ، مي توانيد به خواب آلودگي و آمادگي خود براي خوابيدن کمک کنيد . اين امر موجب سازگار شدن فکر و مغز شما با تاريکي مي شود .

از رختخواب خود فقط براي خوابيدن استفاده کنيد ! برخي از افراد به خصوص جوان ترها رختخواب خود را به يک اتاق نشيمن و پذيرايي يا حتي يک مرکز تفريجي تبديل مي کنند . اين کار کاملاً غلط است . نشستن يا دراز کشيدن مستمر و پيوسته روي تخت ، آن را از تصور وجود محلي براي استراحت صرف خارج مي کند و در نتيجه در زمان استراحت ، هر چه تلاش کنيد ، نخواهيد توانست در آن چشمهاي خود را ببنديد و آرامش بيايد .

مکان آرامي را براي خوابيدن بيابيد ! بسياري از افراد فکر ميکنند که به راحتي قادرند در يک مکان شلوغ و پرسرو صدا ، کار و حتي استراحت کنند وحتي گاهي اصلاً متوجه آن نمي شوند . برخي نيز به خوابيدن در يک اتاق پرسرو صدا معتاد شده اند و عمل کردن به عکس آن برايشان دشوار است . بهتر است بدانيد که با اين وضعيت ضميرناخودآگاه شما هرگز مديون شما نخواهد بود . در واقع ، سر و صدا مي تواند مانع وارد شدن به يک خواب عميق شود و در نتيجه از يک خواب راحت و منافعش محروم شويد .

اتاق خواب خود را تهويه کنيد ! کساني که در يک اتاق بدون تهويه و آلوده مي خوابند ، ممکن است روز بعد احساس خستگي کرده ، يا حتي سردرد را تجربه کنند . با باز کردن يک پنجره به راحتي مي توانيد اين مشکل را برطرف کنيد .

دکوراسيون اتاق خواب خود را تغيير دهيد ! سعي کنيد رختخواب خود ( تخت ) را در قسمتهاي متفاوتي از اتاق قرار دهيد و جاي آن را دائماً تغيير دهيد . برخي عقيده دارند که تخت شما نبايد رو به روي در اتاق يا آينه باشد . شايد به نظر ، يک عقيده خرافي باشد ، ولي با تجربه آن پي به اثر و نتيجه اش خواهيد برد .

ب ـ دلايل رواني : نگراني و استرس مي تواند سبب آشفتگي خواب شود و اين درست است که استرس و اضطراب در زندگي تمام افراد نقش مخربي دارد ، ولي برخي از افراد خيلي بيشتر از بقيه گرفتار مشکلات ناشي از آن در زندگي و امر خوابيدن خود هستند . زماني که فکر شما در حال شکنجه و آزار است . مسلماً خوابيدن غيرممکن است . ولي مسلم است که شما قادريد بر اين مشکل نيز غلبه کنيد . در اينجا چند روش مؤثر براي کاهش فشار و استرس را معرفي مي کنيم : ورزش کنيد ! اين امر علاوه بر اينکه به بهبود وضعيت فيزيکي و افزايش انرژي بدن شما کمک مي کند ، فکر شما را در حالت آرامش و عدم فعاليت قرار مي دهد . اما انجام دادن آن بلافاصله قبل از خواب مي تواند تا زمان آرامش يافتن و به اصطلاح سرد شدن بدن ، مانع از خوابيدن شود .

مشکلات کاري را در محل کارتان بگذاريد ! البته اين امر مشکل است ،‌ ولي با تمرين ، آسان خواهد شد .

هرگز با عصبانيت به رختخواب نرويد ! گفتنش از انجام دادنش آسان تر است ، ولي اگر همچنان زيرلحاف خود در حال نفرين و گله و غرولند هستيد ،‌ بدانيد که هرگز خواب خوبي نخواهيد داشت .

تلاش در به خواب رفتن نداشته باشيد ! تمرکز روي خوابيدن ، تنها موجب خواهد شد که تا صبح خوابتان نبرد . استراحت نبايد به زور باشد ، اين امر بايد به طور اتوماتيک و طبيعي رخ دهد . خيلي از افراد ،‌ روز را با داشتن نگراني از اينکه مبادا شب خوابشان نبرد سپري مي کنند و جالب است که شب هم خوابشان نمي برد .

اگر نمي توانيد بخوابيد در رختخواب دراز نکشيد ! از جا بلند شويد ، کمي تلويزيون نگاه کنيد ، کتاب بخوانيد يا به روش ديگري خود را سرگرم کنيد ۳۰ دقيقه بيدار بودن بهتر از نخوابيدن در تمام طول شب است .

روي شکم نخوابيد ! از آنجا که هر فرد شکل خوابيدن منحصر به فردي را براي خود دارد ( پشت ، شکم ، پهلو ) گفتن اينکه روي شکم نخوابيد ، به برخي از افراد ، شايد چندان خوشايند نباشد . اين روش خواب ، چندين عيب و مشکل نسبت به ساير حالتهاي ديگر دارد . اول اينکه موجب بيش از حد گسترده شدن و کشيدگي پشت و کمر مي شود و در نتيجه روز بعد درد پشت را به ارمغان خواهد آورد . ديگر اينکه اگر از يک بالش بزرگ و تشک نرم استفاده کنيد ، حتي مي تواند موجب کمبود اکسيژن شود ، چرا که احتمالاً در اين حالت صورت خود را روي بالش مي گذاريد که اين کار ، روز بعد ، سردرد و ناراحتي به همراه خواهد داشت .
كرج طب
بانك اطلاعات پزشكي و سلامت شهرستان كرج
در اين سايت انواع مطالب پزشكي و بهداشتي موجود مي باشد
www.karajteb.com
 

تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 1:38 نويسنده atefeh| |

زندگى پس از مرگ

زندگى پس از مرگ

 


رئيس: شما به زندگى پس از مرگ اعتقاد داريد؟
كارمند: بله!
رئيس: خوب است. چون وقتى صبح امروز براى شركت در مراسم تشييع جنازه پدربزرگتان اداره را ترك كرديد، او به اينجا آمد و گفت كه مى خواهد شما را ببيند.
اندر وصف شخصيت خسيسان و بخيلان
– معمولا هر ده سال يكبار كفش ميخرن و همون ده سال يكبار هم كه ميرن داخل كفش فروشي به فروشنده ميگن : سلام . ما بازم اومديم !
۲ — وقتي اطرافيانش بهش ميگن بابا اون نوار روضه رو خاموش كن . با جديت ميگه : بزار ببينيم آخرش شام ميدن يانه!.
۳ – در مسابقات رالي در صورت امكان مسافر هم ميزنن.
۴ – وقتي كارت اينترنت اونا تموم ميشه ميندازنش تو آبجوش.
۵ – حتي الامكان بعد از تناول موز تا ساعتها آب نمي خورن تا مزه موز نره.
۶ — و اگه قصد خودكشي هم داشته باشن با برق همسايه اينكارو ميكنن.
گفته شده اين ديالوگهاي لحظاتي قبل از مرگ يك آدم به شدت خسيس بوده:
مرد در حال مرگ: زن ! محمد كجاست؟
زن: همينجا كنارت نشسته.
مرد: علي كجاست؟
زن:اونطرفت نشسته.
مرد: ببينم حامد كجاست؟
زن : اونم همينجا نشسته.
مرد يهو داد ميزنه: پس براچي برق اون اتاق بيخودي روشنه؟
يه نفر تصادف مي كنه دنده هاش ميشكنه.ميره دكتر و از دنده هاش عكس ميگيره.عكس رو مي ده به دكتر و مي پرسه:آقاي دكتر من خوب مي شم؟ دكتره مي گه:نگران نباش با فوتوشاپ درستش مي كنم
به يك نفر ميگن با بالش جمله بساز ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم خواستم بزنم به بالش.
ميگن با اين بالش نه ، با اون بالش.
ميگه خوب رفتم شكار ، يه پرنده ديدم موندم بزنم تو اين بالش يا اون بالش.
ميگن بابا اصلا” بي خيال ، حالا با تشك جمله بساز .
ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم تو شك بودم بزنم به اين بالش يا اون بالش!
توي مسابقه بيست‌سؤالي شركت‌كننده از مجري مي‌پرسه: «جانداره؟» ميگه: «نه!» مي‌پرسه: «تو جيب جا ميشه؟» مجريه كلي فكر مي‌كنه، بعد ميگه:‌ «تو جيب جا ميشه اما اگه تو جيبت بريزي، جيبت ماستي ميشه!»
شرلوك هلمز، كارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست . بعد واتسون را بيدار كرد و گفت : ” نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ ” واتسون گفت :” ميليون ها ستاره مي بينم “. هلمز گفت : ” چه نتيجه اي مي گيري؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد “. شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند”
سرهنگ دايره راهنمائي و رانندگي براي گرفتن امتحان از يك نفر مي پرسه اگر در هنگام رانندگي فردي در خيابان جلوي ماشينت ايستاده بود چكار مي كني بوق مي زني يا چراغ مي دهي؟
فرد گفت : هيچكدام برف پاكن ماشين را مي زنم.
سرهنگ : چرا برف پاكن ؟!
فرد : براي اينكه بگم يا برو اين ور يا برو اونور.
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر ميشه… غول ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم… منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!… من مي خوام كه توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي ناپديد ميشه… بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!… من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي خوردني ها داشته باشم و تمام عمرم راحت باشم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: «من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن»!
نتيجهء اخلاقي اينكه هميشه اجازه بدهيد كه رئيستان اول صحبت كند!
شيره‌ايه ميخواسته تاكسي بگيره، ‌به يك تاكسي ميگه: مُشتقيم! تاكسيه،‌ پنج متر جلو تر نگه ميداره. يارو ميگه:‌ اي بـابـا! من كه مي‌خواستم اونجا پياده شم
دو تا احمق ميرن يك رستوران كلاس بالا، ‌دو تا كوكا سفارش ميدند‌، بعد هم يكي يك ساندويچ از كيفشون درميارند، ‌شروع مي‌كنند به خوردن. گارسونه مياد ميگه: ‌ببخشيد،‌شما نمي‌تونيد اينجا ساندويچ خودتونو بخوريد. احمقا يك نگاهي به هم مي‌كنند، ‌ساندويچاشونو باهم عوض مي‌كنن
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش،‌ باباي طرف گوشي رو برميداره، هول ميشه ميگه: ‌ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقيقه
يه روز يه نفر كاغذي پيدا ميكنه كه روش يه شماره تلفن نوشته بود . زنگ ميزنه به همون شماره و ميگه: آقا من شماره تون رو پيدا كردم آدرس بديد بيارم خدمتتون!
يه نفر كفترشو گم ميكنه، تو روزنامه آگهي ميده: بيه بيه
يه نفر ۱۰ تومن ميندازه تو صندوق صداقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده،‌ يك ماشين ميزنه بهش، درب و داغونش ميكنه. همون وقت يك باباي ديگه‌اي داشته يك پولي مينداخته تو همون صندوق، ‌يارو با حال زار پاميشه، ‌ميگه: آقا پولتو اونتو ننداز، اون صندوقش خرابه
يه نفر ميره كله پاچه فروشي، يارو بهش ميگه: قربون چشم بگذارم؟ طرف ميگه: نه آقا! حداقل صبر كن من برم قايم شم
يه نفر ۱۹ تا بچه داشته،‌ بهش ميگن: چرا يك بچه ديگه نمياري، رُند شه؟! ميگه: فرزند كمتر، زندگي بهتر
يه نفر ميره راهپيمايي، مي‌بينه شلوغه برميگرده
يه نفر تو اتوبوس واستاده بوده، يهو ميبينه بند كفشش بازه. به كنار دستيش ميگه: آقا قربون دستت، ‌يك دقيقه اين ميله رو نگردار من بند كفشم رو ببندم
يه نفر تو مسابقه بيست سوالي شركت ميكنه، قبل از مسابقه بهش ميگن: ببين جواب ژاندارمريه ولي همون اول نگي كه ضايع بشه، يه چند تا سوال اولش بكن بعد جوابو بگو. مسابقه شروع ميشه، يارو ميپرسه: جانداره؟ مجريه ميگه: نه. يارو ميگه: مِريه؟ ميگه: نه. يارو ميگه: جاندارمريه؟
سه تا ديوانه هم اتاقي بودن - يك روز خبر آوردن كه دوتاشون بالا پايين مي پرن و ميگن كه ما سيب زميني هستيم و داريم تو روغن سرخ ميشيم و سومي ساكت نشسته ! رييس بيمارستان هم طبق معمول رفت كه اين ديوونه رو مرخص كنه. پرسيد تو چرا با دوستات نيستي ؟ اون هم گفت : آخه من كف ماهيتابه چسبيدم
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش، باباش ور ميداره، هول ميشه ميگه: ببخشيد توپمون افتاده
يه نفر سوار آسانسور ميشه ميبينه نوشته ظرفيت ۱۲ نفر با خودش ميگه عجب بدبختيه حالا ۱۱ نفر ديگه از كجا بيارم
يه بار يه خسيسه داشته با خانوادش از جلوي رستوران رد ميشده بوي خوب غذا رو احساس مي كنن. به بچه هاش ميگه بچه ها اگه بچه هاي خوبي باشين يه دفه ديگه هم از اينجا ردتون مي كنم
يه روز يكي خودش رو ميزنه به موش مردگي، گربه‌هه ميخوردش

يكي مي گه : مي دوني چرا ماهي ها نمي تونن صحبت كنن؟ اون يكي مي گه: اگر تو هم دهنت پر آب بود نمي تونستي صحبت كني.
 

تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 1:37 نويسنده atefeh| |

اعترافات تکان دهنده

اعترافات تکان دهنده

 


اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوي تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف يكي از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقي و برف شادي افتادن كف سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن ميگن تولد تولدِت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف ميکنم راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت. يه روز که طرف اومده بود عربده کشي، تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام. رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد، منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه!!

چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه. دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه. وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم. منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد, هر چی بود دادم. انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره. راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین. یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه. راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش، اين دفعه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!! مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گفت آقا اين بچس سگ نيست! طرف باباي بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف ميكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم ميرفتيم گدايي با درامدش بستني ميگرفتيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....

 

تاريخ دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:28 نويسنده atefeh| |

عبارات زیبا در مورد رشد و پیشرفت فردی

عبارات زیبا در مورد رشد و پیشرفت فردی

 



در زیر چند عبارت فوق‌العاده درمورد رشد و پیشرفت فردی برایتان آورده‌ایم. اگر از یکی از این جملات خوشتان آمد آن را به ذهنتان بسپارید یا جایی بنویسید که همیشه جلوی چشمتان باشد تا کمکی باشد برای هدایت شما به سمت موفقیت.

"اگر ذهن شاد باشد، نه‌ تنها بدن بلکه کل جهان شاد خواهد بود. بنابراین باید بفهمید که چطور باید خود را شاد نگه دارید. اینکه خواهید بدون پیدا کردن خودِ واقعیتان دنیا را اصلاح کنید مثل این می‌ماند که کل دنیا را با یک چرم بپوشانید تا از درد راه رفتن روی سنگ‌ و خار جلوگیری کنید. این خیلی راحت‌تر از کفش پوشیدن است."ب
--- رومانا ماهارشی (Romana Maharshi)

"امید آن حسی است که می‌گوید حسی که الان دارید دائمی نیست."
-- جین کِر (Jean Kerr)

"وقتی برای محبوبیت و پیروی دیگران چیزهای زیادی را قربانی کنید، شخصیتتان گم خواهد شد."
-- ناشناس

“زندگی اولین هدیه است، عشق دومی و درک سومین."
-- مارج پیرسی (Marge Piercy)

"درد را بپذیرید، لذات را گرامی بدارید و پشیمانی‌ها را حل‌وفصل کنید؛ بعد این بهترین دعایی است که می‌توانید بکنید: اگر دوباره متولد می‌شدم، باز همینگونه زندگی می‌کردم."
-- جوان مکینتاش (Joan McIntosh)


"آنها که می‌دانند چیزی نمی‌گویند؛ آنها که می‌گویند، چیزی نمی‌دانند.
وقتی استاد وارد شد، از او پرسیدند که این جمله یعنی چه. استاد گفت، کدامیک از شما بوی گل رز را می‌شناسید؟
همه آنها می‌دانستند. سپس گفت، آنها را با کلمات بیان کنید. همه آنها ساکت بودند."
-- آنتونی دو مِلو (Anthony de Mello)


"کمتر بترسید؛ بیشتر امیدوار باشید. کمتر بخورید، بیشتر بجوید. کمتر آه بکشید، بیشتر نفس بکشید. کمتر متنفر باشید، بیشتر عشق بورزید. و بعد خواهید دید که همه چیزهای خوب از آنِ شما خواهد شد."
-- ضرب‌المثل سوئدی


"هر فردی که بداند چگونه بخواند، قدرت دارد که خود را بزرگتر جلوه دهد، راه‌های وجود خود را بیشتر کند، زندگی خود را تکمیل‌تر، مهم‌تر و جالب‌تر سازد."
-- آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)


" وقتی فهمیدید که چیزی برایتان مضر و ناسالم است، آن را ترک کنید. و وقتی فهمیدید که چیزی برایتان مفید و خوب است، آن را انجام دهید."
-- بودا (The Buddha)


"خداوندا، آنچه را که بیش از آنچه قدرت انجامش را داشته باشم، آرزویش را دارم، به من عطا کن."
--میکلانژ (Michelangelo)


"معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم، چقدر می ارزیم."
-- ناشناس


" اگر در ابتدای یک سفر دراز همه مشکلات مشخص باشد، هیچوقت به آن سفر نخواهیم رفت."
-- دان راتر به همراه پیتر وایدِن (Dan Rather with Peter Wyden)


"انسان نباید هیچوقت از اینکه در اشتباه بوده است، خجل و شرمسار باشد، هر چه که باشد، امروز عاقل‌تر از گذشته شده است."
-- جاناتان سویفت (Jonathan Swift)


"تجربه فقط اتفاقاتی نیست که برای ما می‌افتد. این است که دربرابر اتفاقاتی که برایمان می‌افتد، ما چه می‌کنیم."
-- آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)


"برای خوشبخت شدن، مهم نیست که چقدر داشته باشیم، مهم این است که چقدر لذت ببریم."
-- چارلز هادون اسپارجیون (Charles Haddon Spurgeon)


"ناآگاهی ریشه شر است."
-- یک راهب ناشناس مصری


"هیچگاه علم را با خرد اشتباه نگیرید. علم به شما کمک می‌کند زندگی را بگذرانید، خرد کمکتان می‌کند زندگیتان را بسازید."
-- ساندرا کاری (Sandra Carey)


"یافتن خوشبختی در خودمان ساده نیست، پیدا کردن آن در جایی دیگر اصلاً ممکن نیست."
-- آکنس ریپلایر (Agnes Repplier)


"زندگی سخت‌ترین تست هوش است."
-- الکس فریزر (Alex Fraser)


"بازی زندگی بازی با بومرنگ است. افکار، اعمال و گفته‌های ما خیلی زود با دقت بسیار زیاد به خودمان برمی‌گردد."
-- فلارنس اسکووال شین (Florence Scovel Shinn)


"یادگرفتن پیدا کرد چیزی است که می‌دانستید. انجام دادن نشان دادن این است که می‌دانستید. یاد دادن به خاطر دیگران آوردن است که درست مثل شما می‌دانستند. همه ما یادگیرنده، انجام‌دهنده و یاددهنده هستیم."
-- ریچارد باخ (Richard Bach)


"چون فکر می‌کنم فقط یکبار زندگی خواهم کرد، هر کار خوبی که می‌توانم انجام دهم، هر مهربانی که می‌توانم به مخلوقات خدا نشان دهم باید انجام دهم. نباید آن را فراموش کنم یا برای بعد بگذارم چون ممکن است بار دیگری متولد نشوم."
-- استفان گرلت (Stephen Grellet)


"کمی دولت و کمی شانس در زندگی لازم است، اما فقط یک احمق به این دو اعتماد می‌کند."
-- پی. جی. اورورکه (P. J. O’Rourke)
برگرفته از پورتال جوانان ایرانی (مردمان

 

تاريخ دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:24 نويسنده atefeh| |

فرق بین آسان و مشکل (انگلیسی فارسی ) جالب

 فرق بین آسان و مشکل (انگلیسی فارسی ) جالب

 

 




Easy is to dream every night.
Difficult is to fight for a dream...

خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است.

Easy is to show victory.
Difficult is to assume defeat with dignity...

نشان دادن یپروزی آسان است.
قبول کردن شکست مشکل است.

Easy is to admire a full moon.
Difficult to see the other side...

حظ کردن از یک ماه کامل آسان است .
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است.

Easy is to stumble with a stone.
Difficult is to get up...

زمین خوردن با یک سنگ آسان است .
ولی بلند شدن مشکل است.

Easy is to enjoy life every day.
Difficult to give its real value...

لذت بردن از زندگی آسان است.
ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است.


Easy is to promise something to someone.
Difficult is to fulfill that promise...

قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است .
ولی وفای به عهد مشکل است.

Easy is to say we love.
Difficult is to show it every day...

گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است .
ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است .

Easy is to criticize others.
Difficult is to improve oneself...

انتقاد از دیگران آسان است.
ولی خودسازی مشکل است.

Easy is to make mistakes.
Difficult is to learn from them...

ایراد گیری از دیگران آسان است.
عبرت گرفتن از آنها مشکل است.

Easy is to weep for a lost love.
Difficult is to take care of it so not to lose it.

گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است.
ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است.

Easy is to think about improving.
Difficult is to stop thinking it and put it into action...

فکر کردن برای پیشرفت آسان است
متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است.

Easy is to think bad of others
Difficult is to give them the benefit of the doubt...

فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است.
رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است.

Easy is to receive
Difficult is to give

دریافت کردن آسان است.
اهدا کردن مشکل است.

Easy to read this
Difficult to follow

خوندن این متن آسان است .
ولی پیگیری آن مشکل است.

Easy is keep the friendship with words

Difficult is to keep it with meanings

حفظ دوستی با کلمات آسان است .
حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است .



 

تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:57 نويسنده atefeh| |

جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه

 جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه

 




ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آديداس پاشون ميکنن. هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' نميرن! اون بوق و کرنای اصرافيل هم گم شده... يکی ازش قرض گرفت و رفت ديگه خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن. چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنين بخت برگشته جهنم ميفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت ميکنن. يک سری شون حوری های بهشت را با تهديد آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شيتيلي ميگيرن. بقيه حوری ها هم مرتب ميگن مارو از ليست جيره ايرانيها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شديم و از ريخت افتاديم.

اتحاديه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نميخوان به ديدن زنان ايرانی برن چون اونقدر آرايش کردن و اسپری مو سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فيوزش سوخته در ضمن خانمهای ايرونی از غلمانها مهريه ميخوان.

هفته پيش هم چند ميليون نفر تو چلوکبابی ايرانيها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ايرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بياييد دماغتونو عمل کنيم.

خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت!

برو يک زنگی به شيطون بزن تا بفهمی درد سر واقعی يعنی چی!!!

جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيام گير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بخش ايرانيان بفرماييد؟

جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟

شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! ميخوام خودمو بازنشست کنم.

شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن!

تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!!

جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...

يک عده شون بازار سياه مواد سوختی بخصوص بنزين براه انداختن.

چند تا پزشک ايرونی در جهنم بيمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبليغ ميکنن و اين شديدا ممنوعه.

چندتاشون دفتر ويزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر ميکنن. بليت جعلی يکطرفه بهشت هم ميفروشن.

يک سری شون وکيل شدن و تبليغ ميکنن که ميتونن پيش نکير و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجديد نظر بدن.

چند تاشون که روی زمين مهندس بودن ميگن پل صراط ايراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع ميکنن که پل بايد پهن تر بشه.

چند هزار تاشون هم هر روز زنگ ميزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارتهای کانادا و آمريکا رو ميپرسن چون ميخوان مهاجرت کنن.

هرروز هزاران ايرونی زنگ ميزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی جهنم رو ميخوان

الان مراجع داشتم ميگفت ما کاغذ نسوز ميخواهيم که روزنامه اپوزيسيون بيرون بديم.



ببخش! من برم، بعدا صحبت ميکنيم... چند تا ايرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و يخچال ميفروشن... برم يه چماقی بچرخونم



v
 

تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:56 نويسنده atefeh| |

مرا اینگونه نگاه نکن دل من پر از

سکوت است سکوتی که اگر نمایان شود

عالمی را به آتش می کشد در پس پوسته ی

حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است صدها جلد کتاب

یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد

شرابی که از آن افشرده ام دنیایی را مست میکندودیگری را می کشد

مرا رها مکن

 

 






شراب خواستم...

گفت : " ممنوع است "



آغوش خواستم...

گفت : " ممنوع است"



بوسه خواستم...

گفت : " ممنوع است "



نگاه خواستم...

گفت: " ممنوع است "



نفس خواستم...

گفت : " ممنوع است "

...

حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد .

...

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم...

سر از این عشق بر نمی دارم







 

تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:49 نويسنده atefeh| |

حقوق زن ایرانی

حقوق زن ایرانی

 



برخی از اتفاقات روزمره‌ی زندگی برای ما آن‌چنان عادی است که فکر می‌کنیم اتفاق انجام شده طبیعی و عادلانه است. به عنوان نمونه وقتی می‌شنویم مردی همسر خود را طلاق داده است یا دختری به علت مخالفت پدر خود نتوانسته با پسر مورد علاقه‌‌اش ازدواج نماید یا مردی همسر دوم، سوم یا حتا چهارم خود را انتخاب کرده و هم‌زمان با تمامی آن‌ها نیز زندگی می‌کند یا حتا زمانی که می‌شنویم نیروی انتظامی با زنانی که پوشش مناسبی ندارند ]از منظر نیروی انتظامی[ برخورد می‌کند و... فکر می‌کنیم که تمام این حوادثی که عموماً در چارچوب قوانین کشور ما رخ می‌دهد، عادلانه است.
اما اگر برای یک روز جای مردان و زنان عوض شود، آن‌گاه فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ یعنی برای یک روز هم که شده قانونی در کشور باشد که حکم طلاق را از مرد بگیرد و به زن بدهد یا حق ازدواج کردن را از مرد سلب نماید یا مواردی دیگر از این دست، آن‌گاه فکر می‌کنید این قوانین چه تأثیری در زندگی ما مردان خواهد داشت؟
ما مردان تقریباً‌ تمامی وظایف مربوط به قانون از قبیل قانون‌گذاری، اجرا و قضاوت دربارة قانون را بر عهده داریم و به همین علت هم دقت کافی بر روی قوانین عمومی و ساده‌ای از این قبیل نداریم. اما اگر یک زن در جایگاه حقوقی ما بود آیا واقعاً‌ حقوقی چون شهادت، سرپرستی فرزند، طلاق و... را برای خود قائل نمی‌شد؟
متأسفانه قوانین در کشور ما دچار گذر زمان شده‌اند و عموماً همان‌طور که در ابتدا آمد به شکل روزمره و یکنواختی باقی مانده‌اند. با اندکی تأمل درباره‌ی روح قانون مي‌بینیم که قانون در هر جامعه‌ای چیزی نیست جز برایند خواست و اراده‌ی مردم. زیرا در جوامعی هم‌چون جامعه‌ی ما که مردم قانون‌گذاران را برمی‌گزینند در حقیقت باید آن‌چه مورد نظر و پذیرش مردم است به شکل قانونی درآید و نه آن‌چه مطابق سلیقه‌ی حاکمان است.
در این‌جا قصد داریم به شرح برخی از قوانین ناعادلانه درباره‌ی زنان بپردازیم و قضاوت درباره‌ی این موارد را بر عهده‌ی خوانند‌گان نشریه بگذاریم:
1- ازدواج: اولین شرط برای ازدواج یک دختر، طبق قانون موجود اجازه‌ی پدر است. یعنی اگر پدری نخواهد که دخترش ازدواج کند، آن دختر حتا اگر استاد دانشگاه و 40 ساله هم باشد، جز از طریق دادگاه نمی‌تواند ازدواج نماید که آن هم بستگی به نظر قاضی دارد.
اگر پدر دلش بخواهد، می‌تواند با اجازه‌ی دادگاه، دختر خود را حتا قبل از 13 سالگی به عقد مردی 70 ساله درآورد. سن ازدواج که در قانون ما 13 سال برای دختران در نظر گرفته شده باعث بروز مشکلات فراوانی شده است. برای نمونه تحقیقی در بوشهر نشان می‌دهد که زوج‌هایی که در سنین پایین ازدواج کرده‌اند در 78 درصد موارد به طلاق منجر شده است.
طبق قانون، محل زندگی زن باید تابع شوهرش باشد. زن هم‌چنین با ازدواج مجبور به تمکین از مرد می‌شود به گونه‌ای که بر اساس قانون هرگاه مرد اراده کند زن باید آماده‌ی آمیزش جنسی باشد، حتی اگر میل نداشته باشد.
2-طلاق: طبق قانون، طلاق حق انحصاری مرد است و مرد می‌تواند هر وقت که بخواهد زنش را طلاق بدهد. در طلاق‌هایی هم که با توافق زن و شوهر انجام می‌شود، موارد بسیاری را می‌بینیم که این زن است که تمام حقوق مالی خود را بخشیده تا توانسته به اصطلاح توافق شوهرش را بگیرد. تحقیقی که در شهر قم انجام شده نشان می‌دهد که 91 درصد از زنان مطلقه در قم مهریه خود را به صورت کامل دریافت نکرده‌اند.
3- حق ولایت بر فرزندان: حضانت به معنای نگهداری فرزند است و ولایت به معنای سرپرستی و اداره‌ی امور فرزند می‌باشد. بر اساس قانون مدنی ایران مادر هیچ وقت نمی‌تواند سرپرست فرزندش باشد.
مادری که فرزندش به دلیل بیماری در بیمارستان است و نیاز به عمل جراحی داشته باشد، این پدر است که باید اجازه‌ی عمل را بدهد و مادر نمی‌تواند بدون امضای پدر، از پزشکان بخواهد که فرزندش را عمل جراحی کنند.
4- چندهمسری: مرد می‌تواند 4 زن عقدی و بی‌نهایت زن صیغه‌ای داشته باشد که این امر مشکلات بسیاری را در روابط خانوادگی ایجاد کرده است. تحقیقی که در 15 استان کشور در مورد همسرکشی شده است، نشان می‌دهد که 67 درصد زنانی که شوهرشان را به قتل رسانده‌اند به خاطر خیانت شوهرشان و 33 درصد نیز در برابر خشونت‌هایی که شوهران‌شان اعمال می‌کردند مرتکب جنایت شده‌اند.
5- سن مسؤولیت کیفری: سن مسئولیت کیفری برای دختران 9 سال قمری است. باید از قانون‌گذاران پرسید که آیا کودک 9 ساله‌ی ایرانی آن‌قدر عاقل و بالغ است که در مورد اعمالی که انجام می‌دهد جان و زندگی‌اش را از دست بدهد؟
6- تابعیت: اگر پدر شما ایرانی باشد، شما هم ایرانی محسوب می‌شوید، اما با داشتن مادر ایرانی، نه. حدود 20 هزار کودک با مادر ایرانی وجود دارند که فاقد شناسنامه هستند. یعنی این کودکان حق زندگی و رفتن به مدسه را در ایران ندارند.
7- دیه: اگر خواهر و برادری در یک خیابان با ماشینی تصادف کنند و هر دو پایشان بشکند یا حتا فوت کنند خسارتی که به برادر می‌دهند دو برابر خسارتی است که به خواهرش می‌دهند.
8- ارث: بر اساس قانون مدنی بعد از مرگ پدر و مادر پسران دو برابر دختران ارث می‌برند.
9- قوانینی که از قتل‌های ناموسی حمایت می‌کنند: قوانین موجود به مرد اجازه می‌دهد هرگاه زنش را در هم‌بستری با مرد دیگری ببیند زن را بکشد و قانون آن مرد را مجازات نمی‌کند. تحقیقی در این مورد نشان می‌دهد که 90 درصد از مردانی که همسران خود را کشته‌اند به دلیل بدگمانی و توهم نسبت به همسران‌شان، آن‌ها را به قتل رسانده‌اند. اگر پدری دخترش را به دلیل شک به او، یا به هر دلیل دیگری به قتل برساند طبق قانون از مجازات (قصاص) معاف می‌شود.
10- شهادت: شهادت دو زن در دادگاه برابر با شهادت یک مرد است! حتا در مواردی که نیاز به نظر کارشناسی (مثلاً پزشک یا روان‌پزشک) هم باشد این تبعیض وجود دارد.
 

تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:45 نويسنده atefeh| |

داستان مردی که جهنم را خرید!

داستان مردی که جهنم را خرید!






در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...


به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.

به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست
بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم...!
 

تاريخ پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 22:31 نويسنده atefeh| |

ديوانه هستم اما احمق نيستم

ديوانه هستم اما احمق نيستم

 





مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد.
هنگامي كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حيران مانده بود كه چه كار كند.
تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانه ها كه از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست.
هنگامي كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت:

خيلي فكر جالب و هوشمندانه اي داشتي.
پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت:

من اينجام چون ديوانه ام. ولي احمق كه نيستم!



عشق در بیمارستان


لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.

از حرف هاي پرستارها متوجه شدم که زن يک تومور دارد و حالش بسيار وخيم است.در بين مناقشه اين دو نفر کم کم با وضيعت زندگي آنها آشنا شدم. يک خانواده روستائي ساده بودند با دو بچه. دختري که سال گذشته وارد دانشگاه شده و يک پسر که در دبيرستان درس مي خواند و تمام ثروتشان يک مزرعه کوچک، شش گوسفند و يک گاو است. در راهروي بيمارستان يک تلفن همگاني بود و هر شب مرد از اين تلفن به خانه شان زنگ مي زد. صداي مرد خيلي بلند بود و با آن که در اتاق بيماران بسته بود، اما صدايش به وضوح شنيده مي شد. موضوع هميشگي مکالمه تلفني مرد با پسرش هيچ فرقي نمي کرد :گاو و گوسفند ها را براي چرا برديد؟ وقتي بيرون مي رويد، يادتان نرود در خانه را ببنديد. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشيد. حال مادر دارد بهتر مي شود. بزودي برمي گرديم...

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را براي انجام عمل جراحي زن آماده کردند. زن پيش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالي که گريه مي کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحني مطمئن و دلداري دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «اين قدر پرچانگي نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمي درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زيرسيگاري جلوي مرد پر از ته سيگار شده بود، پرستاران، زن بي حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحي با موفقيت انجام شده بود. مرد از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و وقتي همه چيز روبراه شد، بيرون رفت و شب ديروقت به بيمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب هاي گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشاي او شد که هنوز بي هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمي توانست حرف بزند، اما وضعيتش خوب بود. از اولين روزي که ماسک اکسيژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن مي خواست از بيمارستان مرخص بشود و مرد مي خواست او همان جا بماند. همه چيز مثل گذشته ادامه پيدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ مي زد. همان صداي بلند و همان حرف هايي که تکرار مي شد. روزي در راهرو قدم مي زدم. وقتي از کنار مرد مي گذشتم داشت مي گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ يادتان نرود به آنها برسيد. حال مادر به زودي خوب مي شود و ما برمي گرديم.

یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب ديدم که اصلا کارتي در داخل تلفن همگاني نيست. مرد درحالي که اشاره مي کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اين که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش مي کنم به همسرم چيزي نگو. گاو و گوسفندها را قبلا براي هزينه عمل جراحيش فروخته ام. براي اين که نگران آينده مان نشود، وانمود مي کنم که دارم با تلفن حرف مي زنم.

در آن لحظه متوجه شدم که اين تلفن براي خانه نبود، بلکه براي همسرش بود که بيمار روي تخت خوابيده بود. از رفتار اين زن و شوهر و عشق مخصوصي که بين شان بود، تکان خوردم. عشقي حقيقي که نيازي به بازي هاي رمانتيک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم مي کرد




 

تاريخ پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 22:28 نويسنده atefeh| |

وقتی رفت بی هوا دستم روی کاغذ چرخید

وقتی رفت بی هوا دستم روی کاغذ چرخید

 

 



با دلم نوشتم : شب پر درد مرا می دانی؟

روز بی رنگ مرا می خوانی

برو دیگر تو فراموش کن این یاس غریب

برو در حلقه چشمان سیاهت اشک را همچو نگینی که نحیف می خورد بر صدف سنگ دلت

یار من اشک شو و لحظه ای در سوگ دلم پنهان شو

ناگهان اشک شد و زرد شد و شرم شد

رفته است در دل من آه جدایی افسوس

رفته است در دل من آه جدایی افسوس

می روم دنیا برایت امن باد

می روم اینجا سکوتی مرگی است

می روم اینجا تو را کم دارم

کودکی رویایی در سرایی خالی می دهد آزارم

نام او روراستی نام او بی تابی نام او تنهایی

یاد تو مرد عزیز دل من

غم من مرد دگر در دل تو

آن سکوت و مهری که به تو می گفتم مرد در جان و تنم

وای از روزی که موعد برسد

موعد پاسخ اشکم برسد

و کسی باشد که بگوید پاسخ به قطرات اشکم

ظالم امشب آوار رهایی مانده در جان و تنم

چه کسی خواهد خواند قصه بی تابی

مرگه من با همه سادگی اش

مرگه من با همه خستگی اش

مرگ من مر گ من دست بردار

مرگ من تو تاوانی بیش ازاین نیست گران بر دل من

مرگه من می آید شب مرگی جان سوز

شب مرگی تنها

شب مرگی بی من

روح من مانده جدا و سرگردان

بود نامی به دلم بود یادی به سرم که گذشت و دیگر

روبروی من تنها منشین

تو برو دست بردار از من و از دل بی آزارم

گفته بودی نفرین گفته بودی نفرین بر دل من آه مکن

گفته بودم آن شب تو خود می دانی گریه ام با دعای راهت

راه تو دور شد و روح من هم امد

به گدایی محبت آنجا قلب من شرم شود و غرورم بر باد برود خاک شود

به گدایی اما نتوانم آیم

به سکوتی مرگبار دل من متهم است

علتش در دل تو بی سبب است

جشن سوگند من و تو خالی است

فصل سوگند هیاهو نپذیرد آری

برو کنج قفس نام مرا پرپر کن

برو در یاس شبت قلب مرا پرپر کن

روزهای قشنگ عمرم گشته افسرده زدستت اما تو فراموش کن این یاس نجیب

حرف و سوگند که مانده است خالی

چو حقیقت باشد جشن بی من بر تو

فصل سوگند هیاهو نپذیرد آری

جای بیگانه در آن جشن نباشد خالی

شاد باش شب تو شاد بود

گرچه در دل شده غم ویرانی

روزهای قشنگ عمرم گشته افسرده زدستت اما

برو اما شب من بی تو شود نورانی

نورباران شب شعر شده رویایی

برو در کنج قفس نام مرا پرپر کن

تا که هرگز نخورد لطمه بر ان عشق دروغت آری





آرامتر بگذر....

اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .

بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .

آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد …

بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .

مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ...

فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...

جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...

وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! بارانِ هنگام طوفان را که مي بيني

! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...

من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...

اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...

اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...

از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟





shad bashid

M E H D I

 

تاريخ پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 21:53 نويسنده atefeh| |

تقديم به همه دوست هاى خوب
How to succeed


چگونه موفق شويم؟



PLAN while others are playing

( برنامه ريزی کن وقتی که ديگران مشغول بازی کردنند )



STUDY while others are sleeping

( مطالعه کن وقتی که ديگران در خوابند )



DECIDE while others are delaying

( تصميم بگير وقتی که ديگران مرددند )



PREPARE while others are daydreaming

( خود را آماده کن وقتی که ديگران درخيال پردازيند )



BEGIN while others are procrastinating

( شروع کن وقتی که ديگران در حال تعللند )



WORK while others are wishing

( کار کن وقتی که ديگران در حال دعا کردنند )



SAVE while others are wasting

( صرفه جويی کن وقتی که ديگران در حال تلف کردنند )



LISTEN while others are talking

( گوش کن وقتی که ديگران در حال صحبت کردنند )



SMILE while others are frowning

( لبخند بزن وقتی که ديگران خشمگينند )



PERSIST while others are quitting

( پافشاری کن وقتی که ديگران در حال رها کردنند )
 

تاريخ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 10:14 نويسنده atefeh| |

 


 

پس همیشه شاد باش و بخند


هیچ چیز در دنیاارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان.

چرا ناراحتی؟ ممكن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی كه حالت خوب است یا وقتی كه مریض هستی.

اگر حالت خوب باشد كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است كه در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است كه داری از دنیا میری !

اگر حالت رو به بهبودی است كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد ، اما اگر در حال مردن هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی یا به بهشت میروی یا به جهنم !

اگر به بهشت بروی كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی ، آنجا دوستان زیادی در انتظارت هستند كه حتی وقت نمی كنی برای آنها دست تكان بدهی !

پس همیشه شاد باش و بخند

هرگز برای غروب كردن خورشید گریه نكن زیرا آن وقت، اشك هایت به تو مجال نمیدهند تا زیبایی های ستاره را ببینی.






 

تاريخ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 10:12 نويسنده atefeh| |

بادكنك قرمز، زرد ، آبي

بادكنك قرمز، زرد ، آبي

 






در يك شهربازي پسركي سياهپوست به مرد بادكنك فروشي نگاه مي كرد كه از قرار معلوم فروشنده مهرباني بود.

بادكنك فروش يك بادكنك قرمز را رها كرد تا در آسمان اوج بگيرد و بدينوسيله جمعيتي از مشتريان جوان را جذب خود كرد .

سپس بادكنك آبي و همينطور يك بادكنك زرد و بعد ازآن يك بادكنك سفيد را رها كرد .

بادكنك ها سبكبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپديد شدند.

پسرك سياهپوست هنوز به تماشا ايستاده بود و به يك بادكنك سياه خيره شده بود

تا اين كه پس از لحظاتي پرسيد :



آقا! اگر بادكنك سياه را رها مي كرديد بالاتر مي رفت ؟



مرد بادكنك فروش لبخندي به روي پسرك زد و با دندان نخي را كه بادكنك سياه را نگه داشته بود بريد

و بادكنك به طرف بالا اوج گرفت و گفت : " آن چيزي كه سبب اوج گرفتن بادكنك مي شود

رنگ آن نيست بلكه چيزي است كه در درون خود بادكنك قرار دارد .



رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نيستند... مهم درون آدمه ، چيزي كه در درون آدم ها است

تعيين كننده مرتبه و جايگاهشونه و هرچقدر ذهنيات ارزشمندتر باشه ، جايگاه والاتر و

شايسته تري نصيب آدم ها ميشه.
 

تاريخ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 10:9 نويسنده atefeh| |

روش زندگی


روش زندگی

 




دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !



پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،
فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه
امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...



آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.




سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.
اما آب... راه خود را به سمت دريا می يابد.



در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.



گاهی لازم است كوتاه بيايی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...



گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوز که نبینی....



ولی با آگاهی و شناخت



وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت


 

تاريخ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 9:47 نويسنده atefeh| |

دلیل بارش باران.....


 

دلیل بارش باران.....

 



نهایت عشق اوج باور و سر حد احساسی آسمانی است ..
وقتی نسیم عشق دستهای سپید ابر های عاشق را به دست هم می سپارد
به یمن این پیوند پاک وجودشان اشک شوق می ریزد

 







امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...

پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .

پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد.

پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...

 






باز باران بارید ،

خیس شد خاطره ها ،

مرحبا بر دل ابری هوا ،

هر کجا هستی باش ،

آسمانت آبی ،

و تمام دلت از غصه دنیا خالی
 

تاريخ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 9:39 نويسنده atefeh| |

ای روزهای خوب که در راهید !ای جاده های گم شده در مه !ای روزهای سختِ ادامه !از پشت لحظه ها به در آیید

 











این روزها که می گذرد



هرروز احساس می کنم که مرا



از عمق جاده های مه آلود



یک آشنای دور صدا میزند



آهنگ آشنای صدای او



مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز



مثل صدای آمدن روز است



آن روز که ناگزیر می آید



آن روز ، پرواز دستهای صمیمی



در جستجوی دوست آغاز می شود



روزی که دست خواهش ، کوتاه



روزی که التماس گناه است



و زانوان خسته ی مغرور



جز پیش پای عشق



با خاک آشنا نشونـد



روزی که سبز ، زرد نباشد



گلها اجازه داشته باشند



هر جا که دوست داشته باشند، بشکفند



دلها اجازه داشته باشند



هر جا که نیاز داشته باشند، بشکنند



ای روزهای خوب که در راهید!



ای جاده های گم شده در مه!



ای روزهای سختِ ادامه!



از پشت لحظه ها به در آیید!



ای روز آفتابی!



ای روز آمدن!



ای مثل روز، آمدنت روشن!



این روزها که می گذرد



هر روز، در انتظار آمدنت هستم!









زنده یاد قیصر امین پور



Be Happy

mehraban


 

تاريخ شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 15:2 نويسنده atefeh| |

شيشه تبدار

 

 

 

 


 

 





روي آن شيشه تبدار تو را "ها" کردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم








با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم







اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم





Be Happy

mehraban
 

تاريخ شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 15:0 نويسنده atefeh| |

موبایل


موبایل

 



توی اتاق رختکن کلوپ گلف وقتی همه آقایان جمع بودند ، یهو یه موبایل رو یه نیمکت شروع می کنه به زنگ زدن مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه بلندگو را فشار میده و شروع میکنه به صحبت بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به صحبت میشن ......

مرد: الو....... صدای زن از اون طرف خط

زن: الو، سلام عزیزم تو هنوز توی کلوپ هستی؟

مرد: آره ....

زن: من توی یه فروشگاه بزرگ هستم اینجا یه کت چرمی خشگل دیدم که فقط 1000دلاره ،اشکالی نداره اگه بخرمش.

مرد: نه، اگه این قدر دوستش داری اشکالی نداره.

زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدل های جدید 2006 را دیدم یکی شان خیلی قشنگ بود قیمتش 260000 دلار بود.

مرد: باشه عزیزم ولی با این قیمت سعی کن ماشین با تمام امکانات بخری .

زن: عالیه ،اوه....یه چیز دیگه ...اون خونه ای را که قبلا می خواستیم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش ،میگن 950000 دلاره .

مرد: خوب ....برو تا فروخته نشده پولشو بده ،ولی سعی کن 900000دلار بیشتر ندی.

زن: خیلی خوبه، بعدا میبینمت عزیزم.... خداحافظ

مرد: خداحافظ

بعد مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن می اندازه و میگه : ببخشید آقایون شما نمیدونید که این گوشی مال کیه...........؟!!!!!!!!!!!!!!
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت موبایلتون جا نذارین......

 

تاريخ شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:58 نويسنده atefeh| |

شقایق

شقایق





(یاشار) خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستانی بود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم:
- پلاک 21 ؟!
سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت.
چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود.
دلم می خواست برگردم خانه و ببینم این مهمان ناخوانده کیست، اما دیر شده بد و اصلاً حوصله غرغرهای رئیس اداره را نداشتم... به محل کارم که رسیدم گوشی تلفن را برداشتم تا از مادرم پرس و جو کنم. یک دفعه یادم افتاد که فیش تلفن را فراموش کرده ام پرداخت کنم و تلفن خانه قطع است.
آن روز با کمی حواس پرتی کارهایم را انجام دادم و یکسره رفتم خانه، در همان بدو ورود، مادرم با روی باز اشاره کرد به دخترک و گفت:
- شقایق، دوست دوران دانشکده مریم است...
خواهرم مریم سالها بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. دوستش برای پیدا کردن کار به تهران آمده بود. مریم هیچ وقت دوستانش را به خانه نمی آورد و من آنها را نمی شناختم. آن شب شور و نشاط خاصی در خانه ما حاکم بود. از سال قبل که پدرم فوت کرده بود، کمتر در خانه اینقدر پر سر و صدا می خندیدیم و حرف می زدیم، اما حضور شقایق انگار به خانه ما روح تازه ای داده بود. ساده ترین ماجراها را با چنان آب و تابی تعریف می کرد که همه را به وجد می آورد. همان شب احساس کردم به این دختر علاقه مند شده ام. اما به خودم تشر زدم و گفتم:
- سعید، خجالت بکش. دختره یک شب آمده خانه شما و تو احساس می کنی یک دل نه صد دل عاشقش هستی؟!
اما کار دل را هیچ وقت عقل نمی تواند کنترل کند... روزهای بعد با اشتیاق بیشتری به خانه می آمدم. دلم می خواست پای صحبتش بنشینم. صبح از خانه بیرون می زد و شب با کلی هیجان برایمان تعریف می کرد که کجاها رفته و چه کارهایی انجام داده... خیلی در پیدا کردن کار موفق نبود، اما اصلاً امیدش را از دست نمی داد. می دانستم به طور موقت در خانه ما مانده. خاله ای داشت که به سفر خارج از کشور رفته بود و به محض برگشتن، شقایق به خانه او می رفت. اما حضورش عجیب به همه ما روح تازه داده بود. بعد از فوت ناگهانی پدرم تقریباً هیچ کس حال و حوصله نداشت، اما حالا با حضور شقایق همه چیز عوض شده بود. غروب ها به باغچه می رسید، دوباره شاهی و ریحان کاشتیم و هر روز سر سفره سبزی تازه از باغچه می کندیم و می خوردیم.
بعد از چند هفته دیگر یقین پیدا کرده بودم که عاشق شقایق شده ام. حتی در محیط کارم هم همکارانم متوجه تغییر روحیه من شده بودند. کارهایم را با انرژی بیشتری انجام می دادم...
بالاخره سر صحبت را با مادرم باز کردم و مادر هم انگار از خدا خواسته بود و قول داد هر چه زودتر از او خواستگاری کند.
روز بعد، وقتی از سر کار برگشتم، بر خلاف روزهای قبل خانه آرام بود. شقایق و مریم توی اتاق بودند و مادر توی آشپزخانه. متوجه شدم اتفاقی افتاده. اما نمی توانستم تصور کنم این سکوت نشات گرفته از چیست. بالاخره مادر رو به من کرد و گفت:
- شقایق را می خواند به پسردایی اش بدهند. داستانش پیچیده است. دخترک بیچاره اصلاً راضی نیست. ولی کاری از دست کسی بر نمی آید. بهتر است ما دخالت نکنیم و تو هم از این ازدواج منصرف شوی... این جواب برایم کافی نبود. روزهای بعد چیزهای بیشتر و بیشتری دستگیرم شد. شقایق یک پسردایی داشت که چند سال پیش ازدواج کرده بود همسرش به دلایلی نمی توانست صاحب فرزند شود. همه خانواده در تلاش بودند که پسر دایی شقایق (محمود) را راضی کنند زنش را طلاق بدهد. حتی از این هم فراتر رفته و شقایق را برای ازدواج دوم او کاندید کرده بودند.
به نظرم خیلی عجیب می آمد، اما شب های بعد سفره دل شقایق باز شد و دنیای پرغم و غصه اش را در پشت آن چهره بشاش و همیشه خندان دیدم.
می گفت هیچ کس حق ندارد خلاف نظر بزرگ خانواده حرفی بزند. از طوایق جنوب بودند و این قوانین بسیار سخت و محکم اجرا می شد. محمود پسردایی اش مرد بسیار ثروتمندی بود و از قدیم الایام عاشق شقایق بوده... ولی به دلایلی با دختری ازدواج می کند که انتخاب پدرش بوده و حالا که زندگی شان به بن بست رسیده باز آمده سراغ شقایق و ...
حالا او باید انتظار می کشید که بالاخره محمود یا زنش را طلاق بدهد و یا حداقل اجازه ازدواج مجدد را از زنش گیرد. شقایق با قلبی شکسته این داستان ها را برای ما تعریف می کرد و هر وقت من از او می پرسیدم چرا مخالفت نمی کند، با چشم های نمناک خیره نگاهم می کرد و سری تکان می داد:
- رسم و قانون در خانواده های ما از همه چیز مهمتر است. همین که اجازه دادند به تهران بیایم تا کار پیدا کنم خودش کلی جای شکر دارد، می خواستم از آن محیط دور باشم و نفرینها و اشک و زاری همسر محمود را نبینم. برای همین از آنجا دور شدم، اما می دانم به محض اینکه وقتش برسد، باید برگردم و پای سفره عقد بنشینم...
چند روز بعد خاله شقایق از سفر برگشت و او از خانه ما رفت... روزها و هفته ها همه حرف ما در خانه راجع به او بود. جایش خالی به نظر می رسید. باور نمی کردم آن همه شور و عشق به زندگی آن سوی سکه نا امیدی و تلخی است...
روز آخر به من گفت:
- نگران آینده من نباشید. زندگی هر چقدر خلاف میل من پیش برود، باز می توانم دریچه هایی در آن پیدا کنم که از آن لذت ببرم. این رسم زندگانی است ... من نمی خواهم مغلوب تلخی ها بشوم.




نوشته: ناهید



شاد باشید

مهربان
 

تاريخ شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 14:22 نويسنده atefeh| |

 

 

 

 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:57 نويسنده atefeh| |

قلب دختر از عشق بود

 



پاهایش از استواری و دست هایش از دعا


اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .

ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب

و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی



خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند،

اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت:

نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود



شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید.

شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود





خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد

که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند


خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را



دختر نخستین گره را باز کرد .......

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،

شیطان مدت ها بود که گریخته بود



عرفان نظرآهاري


 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:22 نويسنده atefeh| |

لطیفه های ایرانی - ملانصرالدین

 

لطیفه های ایرانی - ملانصرالدین




طلب بخشش
جمعی در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه و خنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی بایستاده و خاموش در هیاهوی آنان می نگریست. ملانصرالدین به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشایید که نام خود بر شما نهاده اند

جنگ
یکی از ملانصرالدين می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟
ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری

خر نخریدم انشاءالله
ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار میروم تا درازگوشی بخرم .
مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله ، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله

وظیفه و تکلیف
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یكی گفت: "جناب ملا! شما كه دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تكلیف خودش را نمی‌داند. من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم."

دیرباور
روزی یكی از همسایه‌ها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت می‌خواهم خر ما در خانه نیست". از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعر كردن.
همسایه گفت: "شما كه فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلك را كر می‌كند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم كج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری!!"

بوقلمون
روزی ملانصرالدین از بازار رد می‌شد كه دید عده ای برای خرید پرنده‌ی كوچكی سر و دست می‌شكنند و روی آن ده سكه‌ی طلا قیمت گذاشته‌اند. ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد، دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكه‌ی نقره قیمت گذاشت. ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكه‌ی نقره و پرنده‌ای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟ دلال گفت: "آن پرنده‌ی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد می‌تواند یك ساعت پشت‌سر هم حرف بزند." ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت می‌زد و گفت: "اگر طوطی شما یك ساعت حرف می‌زند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر می‌كند
 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:17 نويسنده atefeh| |

داستانی جدید از “سیندرلا” : انگلیسی و فارسی

 

داستانی جدید از “سیندرلا” :

 

انگلیسی و فارسی

 

 

 




Cinderella is now nearly 70 years old. After having a fulfilling
life with the now dead Prince, she happily sat upon her rocking
chair watching the world go by from her front porch with a cat
called Gizmo for companionship.

One sunny afternoon, out of nowhere, appeared the Fairy Godmother.
Cinderella said “Fairy Godmother, what are you doing here after all
these years?” The Fairy Godmother replies “Well Cinderella, since
you have lived a good, wholesome life since we last met, I have
decided to grant you 3 wishes. Is there anything for which your
heart still yearns?”

Cinderella is taken aback, overjoyed and after some thoughtful
consideration and almost under her breath she uttered her first
wish. “I wish I was wealthy beyond comprehension.” Instantly her
rocking chair was turned into solid gold. Cinderella was stunned.
Cinderella said “Oh thank you, Fairy Godmother!” The Fairy
Godmother replied “It is the least I can do. What is your second
wish?” Cinderella looked down at her frail body and said: “I wish I
was young and full of the beauty of youth again.” At once, her wish
having been desired, became reality, and her beautiful youthful
visage had returned. Cinderella felt stirrings inside her that had
been dormant for years and long forgotten vigour and vitality began
to course through her very soul. Then the Fairy Godmother spoke
again “You have one more wish, what shall you have?” Cinderella
looked over to Gizmo, who was now quivering in the corner with
fear. “I wish for you to transform my old cat, Gizmo, into a
beautiful and handsome young man.” Magically, Gizmo suddenly
underwent so fundamental a change in his biologicial make up, that
when he stoof before her, he was a boy, so beautiful the like of
which she nor the world had ever seen, so fair indeed that birds
begun to fall from the sky at his feet.

The Fairy Godmother said “Congratulations Cinderella! Enjoy your
new life.” With a blazing shock of bright blue electricity, she was
gone. For a few moments, Gizmo and Cinderella looked into each
other’s eyes. Cinderella sat, breathless, gazing at the most
stunningly perfect boy she had ever seen.



سیندرلا اکنون حدودا ۷۰ ساله است . بعد از سپری کردن یک زندگی با شاهزاده ای که اکنون مرده است ، او با شادمانی بروی صندلی راحتی اش نشسته و به تماشای جهانی که از جلوی ایوانش میگذرد میپردازد . برای همصحبتی او گربه ای دارد که گیزمو نامیده میشود .

در یک بعد از ظهر آفتابی ،ناگهان جادوگری اشکار شد .سیندرلا به او گفت :جادوگر بعد از این همه سال که گذشته اینجا چه کار میکنی . جادوگر پاسخ داد خب سیندرلا من تصمیم داشته ام سه ارزویت را براورده کنم از زمانی که شما این زندگی خوب را داشته ای تا این زمان که اخرین ملاقاتمان است . ایا چیزی وجود دارد که هنوزم دلت آن را ارزو کند .

سیندرلا خیلی شادمان شده بود بعد از تفکری متمرکزانه زیر لب با خودش اولین ارزویش را زمزمه کرد . من ارزو میکنم انقدر ثروتمند باشم که ورای ادراک باشد. بلافاصله صندلی راحتی اش تبدیل به قطعه ای از طلا شد .سیندرلا گیج شد و گفت : آه، متشکرم جادوگر. جادوگر گفت : این کمترین کاریست که میتوانم انجام دهم .

دومیت ارزویت چیست ؟ سیندرلا نگاهی به بدن نحیفش کرد و گفت : ارزو میکنم که جوان شوم و زیبایی جوانی ام دوباره برگردد.

بلافاصله رویای او به واقعیت پیوست و رخسار زیبای جوانی اش بازگردانده شد.سیندرلا احساس هیجانی در درون خودش کرد به خاطر این که سالها خواب بوده و جوانی و نیروی فراموش شده اش تبدیل به انچه که او به دنبال ان است .سپس جادوگر گفت شما یک ارزوی دیگر بیشتر ندارید چه خواهی خواست ؟

سیندرلا نگاهی به طرف گیزمو کردکه اکنون در گوشه ای از ترس میلرزید . من ارزو میکنم که گربه ی سالخورده ام به یک جوانی بسیار زیبا و خوش چهره تبدیل کنی . به طور سحر امیزی ناگهان گیزمو یک تغییرات کلی بیولوزیکی را متحمل شد او یک پسر شد انقدر زیبا که شبه او را در دنیا ندیده بود انقدر منصف و زیبا که پریانی از اسمان به پایش افتادند. جادوگر گفت : تبریک میگوییم سیندرلا . از زندگی جدیدت لذت ببر . برای یک لحظه کوتاه گیزمو و سیندرلا به چشمان یکدیگر نگاه کردند .
سیندرلا نشست و نفسش را در سینه حبس کرد و خیره شده بود به پسر کامل و اعجاب انگیزی که او تا کنون ندیده بود


 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:9 نويسنده atefeh| |

تغذيه جوانان


 


 

امروزه جوانان وقت كمتري را به خوردن غذا صرف مي كنند و فرصت بسيارمحدودي براي غذا خوردن دارند. به همين علت با عجله غذا مصرف مي كنند و غذا را به خوبي نمي جوند...
کیهان: سریع خوردن غذا موجب اختلالات و ناراحتی های گوارشی می شود.

یكی از رفتارهای تغذیه ای غلط كه در بین جوانان رواج زیادی دارد، با عجله غذاخوردن و خوب نجویدن غذاست.

امروزه جوانان وقت كمتری را به خوردن غذا صرف می كنند و فرصت بسیارمحدودی برای غذا خوردن دارند. به همین علت با عجله غذا مصرف می كنند و غذا را به خوبی نمی جوند.

این مسئله اشكالات زیادی در بردارد، از جمله آن كه می تواند موجب اختلالات و ناراحتی های گوارشی در بین آنها شود.

اولین مرحله هضم بعضی از مواد غذایی در دهان انجام می شود. به این ترتیب كه مواد غذایی در دهان به وسیله عمل جویدن خرد و ریز شده و تحت تاثیر آنزیم پتالین بزاق، اولین مرحله هضم آن ها انجام می شود كه برای هضم نهایی و جذب آماده می شوند.اگر عمل جویدن به خوبی انجام نشود، مواد غذایی به خوبی با آنزیم بزاق آغشته نشده و هضم اولیه دچار اختلال می شود و درنتیجه بار دستگاه گوارش اضافه می شود.

این كار موجب سنگینی و نفخ در دستگاه گوارش می شود و استمرار این وضعیت ناراحتی های گوارشی را به دنبال خواهد داشت.

آلوخشك كم خونی را برطرف می كند
آلوی خشك منبع خوبی از آهن است و برای جلوگیری از كم خونی بسیار مفید است.

آلو یك میوه تك هسته ای از خانواده هلو و زردآلو است. طعم آن از ترش تا شیرین متغیر است و به رنگ های زرد، سبز، قرمز و ارغوانی موجود است.

آلو یكی از منابع غنی پتاسیم است و با توجه به این كه آلو حاوی سدیم كمی نیز است، مصرف متعادل آن دركنترل فشارخون می تواند موثر باشد.

آلو یكی از منابع خوب آنتی اكسیدان ها است و به دلیل داشتن فیبر از یبوست جلوگیری می كند. آلوی خشك منبع خوبی از آهن است و برای جلوگیری از كم خونی بسیار مفید است.

آلو از افزایش فشارخون جلوگیری می كند و مصرف آن موجب كنترل قندخون می شود و برای پیشگیری از بروز بیماری های قلبی-عروقی، سرطان و بیماری های گوارشی مفید است.

۱۰ خاصیت باورنكردنی فلفل
فلفل یك مسكن قوی است كه خواص متعددی دارد. خواصی كه باعث می شود شما تا دوران سالمندان از سلامت جسمی مناسب برخوردار باشید:

۱- كاپساسین ماده ای در فلفل است كه سبب گرم بودن این گیاه می شود. هرچند كه فلفل گیاهی گرم است، اما كاپساسین موجود در آن در واقع سبب كاهش درجه حرارت بدن می شود كه یكی از دلایل اصلی تمایل مردم مناطق آب و هوایی گرم به مصرف زیاد فلفل محسوب می شود.

۲- فلفل موجب افزایش اشتها می شود.

۳- كاپساسین موجود در فلفل، باعث كاهش بروز زخم معده می شود.

كاپسیاسین موجب افزایش جریان خون در قسمت مخاطی معده و تولید موكوس به وسیله دیواره معده می شود، بنابراین بافت معده در برابر ترشح اسید معده مصون باقی می ماند.

۴- كاپساسین سبب كاهش میزان كلسترول خون می شود، این موضوع موجب كاهش احتمال گرفتگی رگ ها می شود، این گیاه همچنین از انعقاد خون در رگ های خونی جلوگیری می كند، این دو خاصیت موجب می شود كه مصرف فلفل به پیشگیری از بیماری های قلبی و آرترواسكلروز (سخت شدن رگ ها) كمك كند.

۵- فلفل خاصیت ضدسرطانی نیز دارد. كاپساسین موجود در فلفل، به عنوان یك تركیب ضدسرطانی عمل كرده و مانع از فعالیت تركیبات سرطان زا در بدن می شود و از تشكیل تومورهای بدخیم در بدن جلوگیری می كند.

۶- میزان بالای ویتامین ث موجود در فلفل دلمه ای باعث می شود، این نوع فلفل برای پیشگیری و درمان سرماخوردگی مفید باشد. بد نیست بدانید یك فلفل دلمه ای متوسط، بیش از ۳ برابر نیاز روزانه بدن ویتامین ث دارد.

۷- فلفل یك مسكن قوی است. این گیاه ابتدا سبب تحریك درد می شود، اما سپس شدت علایم درد را در بدن كاهش می دهد. این امر كاهش شدت سیگنال های درد در بدن است.

۸- فلفل موجب تحریك سیستم ایمنی می شود، به همین دلیل می تواند از ایجاد عفونت جلوگیری كند. تحقیقات نشان داده كسانی كه به طور مرتب فلفل می خورند، كمتر به بیماری های عفونی مبتلا می شوند.

۹- خاصیت ضدباكتری فلفل موجب پیشگیری و درمان اسهال عفونی می شود.

۱۰- فلفل مانند یك داروی ضداحتقان، سبب رقیق شدن خلط و خارج شدن آن از ریه ها می شود.
 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 11:8 نويسنده atefeh| |

رفتار متقابل افراد

 

رفتار متقابل افراد





عنصر آتش: فروردين – مرداد - آذر

عنصرهوا: خرداد – مهر - بهمن

عنصرخاك: ارديبهشت – شهريور - دي

 عنصرآب: تير – آبان – اسفند 




آتش با آتش: واضح است، نتيجه، حرارت بيشتر و شعله هاي قوي تر است، فقط بايد ديد اين شعله ها يك روز سرد زمستاني را حرارت مي بخشند، يا يك شب تاريك را روشن مي كنند

و يا صرفا با بيشتر سوختن، منبع اصلي را تمام مي كنند و به هدر مي دهند. انتخاب به طور مساوي به عهده طرفين است


هوا با هوا: دو هواي مسطح مي توانند «يكي» شوند و امكان بيشتري براي تنفس و تفكر و حركت آزادانه در فضا بوجود آورند. در اين حالت روحيه ها عالي و قدرت پرواز زياد مي شود

ولي اگر باد هاي بهاري با وزش خود، هوا را تغيير ندهند و تنوعي در وضعيت آن بوجود نياورند هوا بسته و آلوده و خفه كننده مي شود. گاهي نيز هوا مي تواند به طوفان وحشتناكي تبديل شود

انتخاب به طور مساوي به عهده طرفين است

خاك با خاك: خاك با خاك مي تواند كوه مقاومت و استقامت و قدرت را بوجود آورد. به شرط آن كه تبديل به بيابان خشك و بي آب و علف نشود. زمين لرزه هم نوع ديگر آن است

كه مي تواند خانه خراب كن باشد. انتخاب به طور مساوي به عهده طرفين است

آب با آب: در ملاقات آب با آب هيچ نوع مقاومتي وجود ندارد. باران به جويبارها و درياها يكسان مي بارد. رودخانه ها به درياها و درياها به اقيانوس ها ملحق مي شوند و جريان دائمي آرزوها

و احساسات را سبب مي شوند. به شرط آن كه نگذاريم سيل به راه بيفتد. انتخاب به طور مساوي به عهده طرفين است

هوا با آتش: آتش براي سوختن به هوا نياز دارد. هوا در دل آتش، ذوق و شوق بوجود مي آورد ولي آتش زياد اكسيژن موجود در هوا را كاملا مي سوزاند و از بين مي برد. هواي طوفاني هم آتش

را خاموش مي كند و يا شعله هايش را هراسان بر پيكر زندگي مي كوبد و همه چيز را مي سوزاند. طرفين ماجرا به طور مساوي در انتخاب موثرند

هوا با آب: هوا با آب تماس برقرار مي كند. آن را به هم مي زند. در روي آن امواج را بوجود مي آورد. بر او مي غرد و راهش را مي كشد و مي رود. آب در اين زمينه كنترلي ندارد. آب تلافي مي كند

به صورت رطوبت در هوا نفوذ مي كند و آن را سنگين و بي حوصله مي كند. اما ممكن است در نتيجه باران بهاري سر بگيرد و طبيعت را شادابي بخشد و دوباره زندگي آغاز شود، معجزه اي كه هوا

را دوباره پاك و فرح بخش مي سازد. در اين زمينه هواست كه كنترل ندارد. پس فقط تقدير و سرنوشت است كه يكي از دو راه را پيش پاي شما خواهد گذاشت

هوا با خاك: هوا در خاك وجود دارد و خاك به هوا احتياج دارد. ولي نه خاك در هوا وجود دارد و نه هوا به خاك محتاج! خاك محكوم است در جاي خود بماند. مگر اين كه هوا قدري او را حركت دهد

ولي هوا آزاد است به هر كجا مايل باشد برود و مرتبا بالاي سر خاك در حركت است. خاك مي تواند اگر هوا اجازه دهد با آرامش و كاملا مستقل زندگي كند. نتيجه بستگي به توافق طرفين دارد

آتش با آب: آتش زياد آب را خاموش مي كند و از بين مي برد. آب زياد آتش را خاموش مي كند. بنابراين اين دو پيوسته در حال ترس و نگراني نسبت به يكديگر قرار دارند مگر اين كه با قرارداد

دو طرفه و احترام متقابل در كنار به صلح و صفا برسند. براي شروع، قرارداد دو جانبه با ضامن معتبر لازم است

آتش با خاك: آتش قوي از دل خاك برمي خيزد و آتش فشان به راه مي اندازد. خاك زياد آتش را خفه مي كند و مي كشد. ولي اگر هر دو ملايم باشند بنيان يك حركت دائمي و گرم كننده روح و جسم گذاشته مي شود

انتخاب به طور مساوي به عهده طرفين است

آب با خاك: خانه آب درون خاك ساخته مي شود. آب به خاك صفا مي دهد و آن را مرطوب و قابل فعاليت مي كند. آب خاك را قادر مي كند كه مادر تمام گياهان و سبزه ها و گل ها و درختان باشد. بدون آب، خاك مي ميرد. هردو در طبيعت به هم محتاجند و بدون هم بي فايده. به شرط آن كه با تركيب غلط، آب و خاك به گل تبديل نشوند. نتيجه بستگي به توافق طرفين دارد


 

تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 10:51 نويسنده atefeh| |

سخنانی کوتاه اما جاودانه

سخنانی کوتاه اما جاودانه

 




Bill Gates
If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.

بیل گیتس:

اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.




Swami Vivekananda
In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong path.

سوآمی ویوکاناندن

در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.




William Shakespeare
Three sentences for getting SUCCESS:
a) Know more than other.
b) Work more than other.
c) Expect less than other

ویلیام شکسپیر

سه جمله برای کسب موفقیت:

الف) بیشتر از دیگران بدانید.

ب) بیشتر از دیگران کار کنید.

ج) کمتر انتظار داشته باشید.




Adolph Hitler
If you win you need not explain, But if you lose you should not be there to explain.

آدولف هیتلر

اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی.




Alien Strike
Don't compare yourself with anyone in this world. If you do so, you are insulting yourself.

آلن استرایک

در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.




Bonnie Blair
Winning doesn't always mean being first, winning means you're doing better than you've done before.

بونی بلر

برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.




Thomas Edison
I will not say I failed 1000 times, I will say that I discovered there are 1000 ways that can cause failure.

توماس ادیسون

من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.




Leo Tolstoy
Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself.

لئو تولستوی

هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.




Abraham Lincoln
Believing everybody is dangerous; believing nobody is very dangerous.

آبراهام لینکلن

همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.




Einstein
If someone feels that they had never made a mistake in their life, then it means they had never tried a new thing in their life.

انشتین

اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.




Charles
Never break four things in your life: Trust, Promise, Relation & Heart. Because when they break they don't make noise but pains a lot.

چارلز

در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.

اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندازد ولی دردناک است.




Mother Teresa
If you start judging people you will be having no time to love them.

مادر ترزا

اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.


 

تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 9:41 نويسنده atefeh| |

دارایی‌های درونی جیمز آلن


 

دارایی‌های درونی
جیمز آلن

 



ثروت حقیقی نه از پول تشکیل می‌شود، نه از مقام و نه از قدرت.

اتکای صرف به پول، ایستادن بر مکانی لغزنده است. ثروت حقیقی شما،

موجودی فضایل‌تان است و قدرت حقیقی‌تان، استفاده‌هایی است که از این فضایل ‏می‌برید.

قلب‌تان را اصلاح نمایید و آن‌گاه زندگی‌تان را اصلاح خواهید نمود.

شهوت، نفرت، خشم، رشک، غرور، آزمندی، هوسرانی، خودجویی، لجاجت و...

همه تهیدستی و ناتوانی هستند.



حال آن که مهر، پاکی، ملایمت، آرامش، شفقت، سخاوت، ازخودگذشتگی، فداکاری و...

همه ثروت و ‏قدرت هستند.



با غلبه بر عوامل تهیدستی و ناتوانی، از درونْ یک نیروی غیرقابل مقاومت



و غالب شکل می‌گیرد و آن کس که در ایجاد والاترین فضایل در خود موفق گردد،



جهان را در اختیار خواهد گرفت.


‏لیکن اغنیا هم چون فقرا شرایط ناخوشایندشان را دارند و دم به دم بیش از فقرا



از سعادت جدا می‌شوند. و این‌جاست که می‌بینیم سعادت وابسته به تسهیلات و



دارایی‌های خارجی نیست، بلکه وابسته به حیات درونی است.



.


برگرفته از كتاب:
آلن، جيمز؛ مسير رفاه؛ برگردان افشين ابراهيمي؛



شاد باشید

مهربان
 

تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 9:33 نويسنده atefeh| |

آيا مي‌دانيد؟

 آيا مي‌دانيد؟

 

 

آیا می‌دانید با هوش‌ترین زن دنیا ۵ فوق‌لیسانس دارد و ضریب هوشی او ۲۰۰ است و دنبال کار است.
- آیا می‌دانید اولین فردی که در اروپا اقامت گرفت یک زن ایرانی بود و بعد مسأله اقامت خارجی‌ها مطرح شد.
- آیا می‌دانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت.
- آیا می‌دانید ایرانیان در آمریکا فرهیخته‌ترین افراد جامعه امریکا هستند.
- آیا می‌دانید رئیس کامپیوتر ناسا یک ایرانی است.
- آیا می‌دانید حدود ۲۵۰ ایرانی در ناسا محقق داریم.
- آیا می‌دانید کورش کبیر بر جهان حکومت می‌کرد و به نوعی قدرت جهان در دست ایران بود.
- آیا می‌دانید سال ۲۰۰۱ در فرانسه سال ایران نام داشت.
- آیا می‌دانید اگر ۳ قاره آسیا و امریکا و آفریقا را به هم وصل کنیم ایران در مرکز جهان است.
- آیا می‌دانید فرشته‌ها با سرعت نور حرکت می‌کنند و زمان بر آن‌ها کند می‌شود.
- آیا می‌دانید انسان در سال ۳۰۰۰ قد متوسط ۲ متر و ۱۲۰ سال عمر و پوست قهوه‌ای خواهد داشت.
- آیا می‌دانید وزن ۱ قاشق چایخوری از سیاه چاله‌ها ۲ میلیارد تن است؛ بله ۲ میلیارد تن.
- آیا می‌دانید یک سیاهچاله در کهکشان راه شیری است که هر ثانیه ۱۰۰۰ بار دور خود می‌چرخد.
- آیا می‌دانید ضریب هوشی انسان‌های معمولی بین ۸۵ تا ۱۰۵ است.
- آیا می‌دانید هر تار موی انسان می‌تواند تا وزن ۱۰۰ گرم رشد کند.
- آیا می‌دانید بلندترین موی سر دنیا ۶ متر است.
- آیا می‌دانید چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است.
- آیا می‌دانید سریع‌ترین عنکبوت دنیا دارای سرعت Km 16 در ساعت است که در افریقاست.
- آیا می‌دانید یک انسان نهایتاً می‌تواند با سرعت Km 35 در ساعت بدود.
- آیا می‌دانید نوعی عنکبوت می‌تواند ۳۰۰ برابر وزنش را بلند کند.
- آیا می‌دانید طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ – 400 نانومتر است.
- آیا می‌دانید خورشید کوچک‌ترین ستاره دنیا است.
- آیا می‌دانید وقتی به خورشید نگاه می‌کنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده می‌کنید.
- آیا می‌دانید زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگ‌تر از حجم کنونی خود را داشته است.
- آیا می‌دانید مساحت سوراخ اوزون ۳۴ میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی است.
- آیا می‌دانید سالانه ۳,۱ میلیون مترمکعب چوب صرف چوب‌های غذاخوری در چین می‌شود.
- آیا می‌دانید ماموت‌ها که ۱۰ هزار سال پیش منقرض شدند تا ۶ سالگی شیر مادرشان را می‌خوردند.
- آیا می‌دانید جوانان هندی شادترین و جوانان ژاپنی افسرده‌ترین‌های جهانند.
- آیا می‌دانید مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن می‌گویند.
- آیا می‌دانید عمر مفید انسان‌ها در کف دستشان نوشته شده است، نگاه کنید. ۶۳ = ۱۸ – ۸۱
- آیا می‌دانید مسن‌ترین انسان دنیا با ۱۴۲ سال سن الان در ایران زندگی می‌کند.
- آیا می‌دانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه ۵ جهان است و تا چند سال دیگر البته ۱ خواهد شد.
- آیا می‌دانید گران‌ترین کفش دنیا ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است.
- آیا می‌دانید گران‌ترین سینمای خانگی ۲۱۰ میلیون تومان است.
- آیا می‌دانید گران‌ترین بلندگوی جهان ۲۱۰ میلیون تومان قیمت دارد.

آیا می‌دانید
آیا می‌دانید شیرینی تنها مزه‌ای است که جنین در رحم مادر هم می‌فهمد.
آیا می‌دانید زنبور عسل ۵ چشم دارد که ۲ تا اصلی در بغل سر و ۳ تا بر روی سر قرار دارد.
آیا می‌دانید ۲۰ درصد آب شیرین جهان میان آمریکا و کانادا قرار دارد.
آیا می‌دانید بهترین شکارچی در خشکی خرس قطبی است.
آیا می‌دانید خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می‌ایستد حدود ۳ متر است.
آیا می‌دانید در بین انواع خرس، خرس پاندا بزرگ‌ترین جمجمه را دارد.
آیا می‌دانید خرس با تمام سنگینی خود می‌تواند با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت بدود.
آیا می‌دانید حس بویایی خرس تقریباً ۱۰۰ برابر قوی‌تر از انسان است.
آیا می‌دانید کوه‌های آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند می‌شوند.
آیا می‌دانید بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است.
آیا می‌دانید گرده گل هرگز فاسد نمی‌شود.
آیا می‌دانید دانشمندان دریافته‌اند که مورچه همچون انسان صبح‌ها خمیازه می‌کشد.
آیا می‌دانید ویروس عامل آنفلوآنزا بیش از ۲۰۰ نوع دارد.
آیا می‌دانید هیتلر از مکان‌های بسته بسیار وحشت داشت.
آیا می‌دانید فنلاند از ۱۷۹ هزار و ۵۸۵ جزیره تشکیل شده است.
آیا می‌دانید زنبور از بوی عرق بدش می‌آید و به کسی که بدنش بو دهد یا عطرزده باشد حمله می‌کند.
آیا می‌دانید رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه‌ای ناراحت کننده‌ است.
آیا می‌دانید بدن زنبورداران می‌تواند بیش از ۱۰۰ نیش زنبور عسل را تحمل کند.
آیا می‌دانید زنبور بی‌نظمی را دوست ندارد، اگر جلوی کندوی آن‌ها بایستید به شما حمله خواهند کرد.
آیا می‌دانید سختی آب مشابه سختی بتن است.
آیا می‌دانید رعد و برقی به طول ۶ و ۱کیلومتر دارای برق کافی برای روشن کردن ۱ میلیون لامپ است.
آیا می‌دانید هنگام صحبت برای بیان هر کلمه ۷۲ ماهیچه به کار گرفته می‌شود.
آیا می‌دانید خون میگوها آبی رنگ است، عنکبوت‌ها خونی روشن و شفاف دارند.
آیا می‌دانید دانه نوعی درخت غول پیکر از خانواده کاج فقط ۰۰۵/۰ گرم وزن دارد.
آیا می‌دانید ۸۵ درصد گیاهان در اقیانوس‌ها رشد می‌کنند.
آیا می‌دانید تنها چیزی که در اسید حل نمی‌شود الماس است و فقط خیلی زیاد آن را از بین می‌برد.
آیا می‌دانید زرافه تازه متولد شده ۲ متر قد دارد.
آیا می‌دانید شما به طور متوسط ۱۵۰۰۰ بار در روز پلک می‌زنید.
آیا می‌دانید حدود ۱۳ درصد مردم چپ دست هستند، این رقم در گذشته ۱۱ درصد بود.
آیا می‌دانید دو سوم وزن بدن از آب تشکیل شده که ۹۲ درصد خون ۷۵ درصد مغز ۷۵ عضلات از آب تشکیل شده‌اند.
آیا می‌دانید هر انسان می‌تواند ۱ دقیقه نفس خود را حبس کند و رکوردش در جهان ۸٫۵ دقیقه است.
آیا می‌دانید در ۱۵۰ سال گذشته قد افراد در کشورهای صنعتی ۱۰ سانت رشد داشته است.
آیا می‌دانید هر تکه کاغذ را نمی‌توان بیش از ۹ بار تا کرد.
آیا می‌دانید ۷۵ درصد جرم اتمسفر در ۱۰ کیلومتر ضخامت پایین جو قرار گرفته است.
آیا می‌دانید تغییر فاصله زمین و خورشید تأثیری بر دما ندارد بلکه زاویه تابش خورشید مؤثر است.
آیا می‌دانید تبخیر از سطح خاک عمده‌ترین منبع هدر رفت آب به صورت تبخیر در ایران است.
آیا می‌دانید بر هر سانتی متر از سطح زمین ۱۰۵ کیلوگرم هوا وجود دارد.
آیا می‌دانید در فصل زمستان در مناطق سردسیر لیمنوگراف از کار انداخته و از اشل استفاده می‌کنند.
آیا می‌دانید به ازای هر ۱ درصد افزایش نمک محلول در آب ۱ درصد از شدت تبخیر کاسته می‌شود.
آیا می‌دانید اگر تمام یخ‌های قطبی ذوب شوند آب دریاها ۱۴ متر بالا می‌آید.
آیا می‌دانید بیشترین قربانیان سیل زنان و سپس کودکان هستند.
آیا می‌دانید در سال‌های آتی جنگ‌هایی بر سر آب در جهان رخ خواهد داد.
آیا می‌دانید ارتفاع تبخیر در باران ۲ متر و ارتفاع متوسط بارندگی ۲۴ سانت است.
آیا می‌دانید اعصابی که در بدن شما وجود دارند به اندازه فاصله زمین تا ماه است.
آیا می‌دانید درازترین ناخن دست دنیا مربوط به زنی امریکایی است که هر ناخن او ۶ متر است.
آیا می‌دانید در یک سانتی متر از پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ وجود دارد.
آیا می‌دانید رشد کودک در بهار بیشتر است.
آیا می‌دانید در آمریکا سالیانه ۸۵ میلیون تن کاغذ مصرف می‌شود.
آیا می‌دانید اسب ماده ۳۰ و اسب نر ۳۶ دندان دارد.
آیا می‌دانید حس بویایی مورچه با حس بوبایی سگ برابری می‌کند.
آیا می‌دانید زمان لازم برای این که آب اقیانوس‌ها ۱ دور در چرخه هیدرولوژیکی بچرخد ۳۰۰۰ سال است.
آیا می‌دانید این زمان برای یخ‌های قطبی ۸۰۰۰ سال و برای آب‌های زیرزمینی ۵۰۰۰ سال است.
آیا می‌دانید فقط از درصد از آب‌های زمین قابل استفاده برای آشامیدن است.
آیا می‌دانید آقایان روزانه ۴۰ تار مو و خانم‌ها ۷۰ تار موی خود را از دست می‌دهند.
آیا می‌دانید وزن اسکلت انسان بالغ ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است.
آیا می‌دانید زرافه می‌تواند با زبانگش گوش‌هایش را تمیز کند.
آیا می‌دانید اسب‌ها در مقابل گاز اشک آور مصون‌اند.
آیا می‌دانید مساحت دریاچه ارومیه ۶ هزار کیلومتر مربع و عمیق‌ترین جای آن ۱۴ متر است.
آیا می‌دانید نعناع سکسکه و تنگی نفس را شفا می‌دهد.
آیا می‌دانید ۲۰۰ ویروس شناخته شده که به دستگاه تنفس اثر می‌گذارند و باعث سرماخوردگی می‌شوند.
آیا می‌دانید دریای مدیترانه بین ۳ قاره اروپا، آسیا و آفریقا قرار دارد.
آیا می‌دانید جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است.
آیا می‌دانید انسان اولیه و اجداد اولیه انسان هر دو در یک زمان در اروپا بودند.
آیا می‌دانید نوزاد بیش از ۳۰۰ استخوان دارد که با رشد بعضی از آن‌ها به یکدیگر جوش می‌خورند.
آیا می‌دانید تقریباً یک سوم وزن یک زن و یک دوم وزن یک مرد را ماهیچه تشکیل می‌دهد.
آیا می‌دانید ۳۰ برابر جمعیتی که امروزه بر روی کره زمین است در زیر خاک مدفون‌اند.
آیا می‌دانید با یک مداد می‌توان خطی به طول ۵۶ کیلومتر کشید.
آیا می‌دانید عقرب‌ها تنها موجوداتی هستند که اشعه رادیو اکتیو تأثیری بر آن ها ندارد.
آیا می‌دانید عقرب‌ها دو دشمن دارند که یکی از آن‌ها یک نوع سار و دیگری مگس است.
آیا می‌دانید شیشه به ظاهر جامد است ولی مایعی است که با سرعت بسیار کند حرکت می‌کند.
آیا می‌دانید اولین راه شوسه و زیرسازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.
آیا می‌دانید نور می‌تواند در یک ثانیه ۷٫۵ دور دور زمین بچرخد.
آیا می‌دانید اگر تمام رگ‌های خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا ۰۰۰/۹۷ کیلومتر می‌شود.
آیا می‌دانید سرعت صوت در فولاد ۱۴ بار سریع‌تر از سرعت آن در هوا است.
آیا می‌دانید وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می‌نشیند به اندازه ۲ میلیونیم میلیمتر خم می‌شود.
آیا می‌دانید فشار در مرکز خورشید تقریباً ۷۰۰ میلیون تن بر ۵/۴ مترمربع است.
آیا می‌دانید طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.
آیا می‌دانید داغ‌ترین نقطه زمین در دالول اتیوپی است که دمای هوا در سایه ۹۴ درجه است.
آیا می‌دانید ۱ لیتر سرکه در زمستان سنگین تر از تابستان است.
آیا می‌دانید ۶۰ درصد از ماهواره‌های جهان نظامی و ۴۰ درصد بقیه غیرنظامی است.
آیا می‌دانید در هر ثانیه ۵۰۰۰ بیلیون بیلیون الکترون به صفحه TV برخورد می‌کند تا تصویر را ایجاد کند.
آیا می‌دانید یک بیلیون برابر با میلیون ضرب در میلیون است.
آیا می‌دانید شانس شبیه بودن دو اثر انگشت ۱ به ۶۴ میلیارد است.
آیا می‌دانید یک گالن روغن سوخته، می‌تواند تقریباً ۱ میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند.
آیا می‌دانید خوردن ۱ سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود.
آیا می‌دانید قدیمی‌ترین آدامسی که جویده شده، متعلق به ۹۰۰۰ سال پیش بوده است.
آیا می‌دانید اسکیموها هم از یخچال استفاده می‌کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن.
آیا می‌دانید جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز، مانع از اشک‌ریزی شما می‌شود.
آیا می‌دانید در ۴۰۰۰ سال قبل، هیچ حیوانی اهلی نبود.
آیا می‌دانید به طور متوسط روزانه، ۱۲ نوزاد به خانواده‌های اشتباه داده می‌شوند.
آیا می‌دانید هیچ کس نمی‌داند چرا صدای اردک‌ها اکو نمی‌شود.
آیا می‌دانید سس کچاپ در سال ۱۸۳۰ به عنوان یک دارو به فروش می‌رفته است.
آیا می‌دانید لئوناردوداوینچی ۱۰ سال طول کشید تا لب‌های مونالیزا را نقاشی کند.
آیا می‌دانید وقتی پاهایت را آرام بالا بیاوری و به پشت بخوابی در ماسه فرو نمی‌روی.
آیا می‌دانید اکثر افراد در کمتر از ۷ دقیقه خوابشان می‌برد!
آیا می‌دانید یک انسان ۸ ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است.
آیا می‌دانید سالی ۵۰۰ شهاب سنگ به زمین برخورد می‌کنند.
آیا می‌دانید خورشید روزی ۰۰۰/۱۲۶ میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می‌فرستد.
آیا می‌دانید کوچک‌ترین زمین فوتبال ساخته شده یک بیست هزارم یک تار مو است (نانو).
آیا می‌دانید با دویدن می‌توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد.
آیا می‌دانید ۵۶ درصد افرادی که دست چپ هستند، تایپیستند.
آیا می‌دانید برای تولید ۱ لیتر بنزین ۵/۲۳ تن گیاه در گذشته مدفون شده است.
آیا می‌دانید هر ۱ دقیقه نسل یک موجود زنده منقرض می‌شود.
آیا می‌دانید داوینچی با یک دست می‌نوشت و با دست دیگر نقاشی می‌کشید.
آیا می‌دانید گوش و بینی در تمام طول عمر رشد می‌کنند.
آیا می‌دانید آب دریا بهترین ماسک صورت است.
آیا می‌دانید در ساخت برج ایفل ۵/۲ میلیون پیچ و مهره به کار رفته است.
آیا می‌دانید بینی انسان قادر به تشخیص ۰۰۰/۱۰ نوع بوی مختلف است.
آیا می‌دانید انرژی که خورشید در ۱ ثانیه تولید می‌کند برای مصرف ۱ میلیون سال زمین کافی است.
آیا می‌دانید غیرممکن است که بتوانید با چشم باز عطسه کنید.
آیا می‌دانید ما در طول زندگیمان ۱۸ کیلو پوست می‌اندازیم.
آیا می‌دانید رنگ مورد علاقه ۸۰ درصد آمریکایی‌ها آبی است!
آیا می‌دانید وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرفی دیگر تکان می‌دهد یعنی باشه.
آیا می‌دانید در این دنیا تعداد جوجه‌ها از آدم‌ها بیشتر است.
آیا می‌دانید نوارهای لاستیکی خیلی طول می‌کشد تا سرد شوند.
آیا می‌دانید مغز در هنگام خواب فعال‌تر از وقتی است که تلویزیون می‌بینید.
آیا می‌دانید اگر مادران در زمان بارداری سیب به خصوص سبز استفاده کنند نوزادانشان زیبا می‌شوند.
آیا می‌دانید مادران باردار از انگور و جوانه گندم و امگا ۳ استفاده کنند بچه‌های آن‌ها تیزهوش می‌شوند.
آیا می‌دانید خورشید فقط ۱ بر ۰۰۰/۴۰ جرم خود را از دست داده است.
آیا می‌دانید ایران ۱۰۱۸ شهر دارد.
آیا می‌دانید پر آب‌ترین رود ایران کارون در خوزستان است.
آیا می‌دانید بام ایران استان چهارمحال و بختیاری است.
آیا می‌دانید هر فردی در طول ۲۴ ساعت ۲۳ هزار بار نفس می‌کشد



 

تاريخ چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 16:0 نويسنده atefeh| |

Design:♀ali-hadis♂